یادداشت‌های زندان





اشاره

آنچه دراین صفحه ملاحظه می کنید، مجموعه نوشته هایی است که من طی سالهای زندان از طریق نامه یا بوسیلۀ تلفن و یا در سال آخر حبسم توسط شبکه های اجتماعی موبایلی مثل واتساپ و بصورت عکس بدست دخترم میترا پورشجری می رساندم و او زحمت تایپ و آماده سازی و انتشارش را به عهده می گرفت. البته دوسه موردی از ابتدای همین فهرست هست که در ماه های اول دستگیری موفق شدم به کمک فعالین سیاسی و مدنی که به طرق مختلف با زندان گوهردشت در تماس بودند، به بیرون از زندان فرستاده و توسط همین اشخاص منتشر کنم.
این مجموعه حجم زیادی ندارد و درکل ۲۴ موضوع و مقاله را شامل می شود. از این میان آنهایی که از فایل صوتی پیاده شده بدلیل اینکه از تلفن ثابت زندان استفاده می کردم و طبعاً کیفیت بد صدا، افتادگی ها و ناخوانایی هایی داشت که لازم بود دوباره خوانده و غلطگیری شود. این مجموعه را که به تازگی از فضای مجازی جمع آوری کرده ام، نه ویرایش کرده و نه هم تغییری در متن و محتوای نوشته ها صورت داده ام. اشتباهات خیلی روشنی در نسخه های منتشر شده در بعضی سایت ها دیده می شد که لازم دیدم آن موارد را که چندان هم زیاد نبود تصحیح کنم. به عنوان مثال نمی دانم چرا مساحت اتاق های زندان ندامتگاه کرج را که دقیقاً ۲۰ مترمربع یعنی به ابعاد ۵×۴ متر است، در اظهارات من نوشته بودند ۲۱ مترمربع؟ که البته موضوع مهمی هم نیست. یا فرضاً من گفته بودم مردم را در "خیابان ها" به گلوله می بندند، آورده بودند که در "بیابان ها" به گلوله می بندند! یک همچنین مواردی را تصحیح کردم و غلط های املایی و تایپی و از این قبیل را.

مطلبی که می خواهم با استفاده از این فرصت بیان کنم - اگرچه شاید بی ربط به نظر برسد - موضوع دست نوشته های من و یادداشت ها و فیش ها و بریده روزنامه هایی است که در سه نوبت نیست و نابود شد. قسمت اصلی و عمدۀ آن که تقریباً از نوجوانی و دوران دبیرستان جمع آوری کرده بودم، در حملۀ وحشیانۀ مأموران وزارت اطلاعات به خانه ام در کرج  در سال ۸۹ به یغما رفت. دوباره طی دورۀ اول زندان که چهارسال طول کشید، هرچه در زندان نوشتم و یادداشت کردم و جمع آوری کردم، وقتی در سال ۹۳ در شهر ارومیه بازداشت شدم، همراه لپ تاپ و سایر وسایلم توسط  همین سگهای هار امام زمان توقیف شد. و اما در نوبت آخر مجموع آنچه در ۱۳-۱۴ ماه حبس مجدّد و چندماه تبعید نوشته و گردآورده بودم، یکجا به همراه ساک وسایلم در میان کوه ها و درّه های مرز ایران و ترکیه به هنگام فرار از ایران در فروردین ۹۵ گم شد. افسوس !

سیامک مهر (پورشجری)
آذرماه ۱۳۹۵ / نوامبر ۲۰۱۶
یالووا - ترکیه
siamakmehr1960@gmail.com

----------------------------------------------------------------------------------------------


فهرست مطالب به ترتیب تاریخ نگارش :

۱- مصائب سیامک مهر
۲- دفاعیات من در دادگاه
۳- يک توضيح
۴- شرحی بر يک بيداد
۵- من یک فرد نیستم، یک فکرم
۶- جهت اطلاع سازمان گزارشگران بدون مرز و...
۷- دربارۀ اتهام «توهین به مقدسات»
۸- تکیه به البرز
۹- بیداری اسلامی و مسئله تروریسم
۱۰- انتخابات: تحریم یا بایکوت؟
۱۱- در محکمۀ اسلامی
۱۲- برخوردهای وحشیانه و شکنجۀ با شوکر
۱۳- قابل توجه مسئولان سازمان عفو بین الملل و...
۱۴- من شکایت می‌کنم!
۱۵- ولی فقیه چینی
۱۶- به مناسبت روز جهانی زندانیان سیاسی
۱۷- امید به تغییر
۱۸- بلوغ
۱۹- یک پرسش، یک پاسخ
۲۰- زندگی در قلمروی مرگ
۲۱- اعلام اعتصاب غذا
۲۲- بهای ۳۸ روز آزادی
۲۳- قابل‌ توجه جناب آقای احمد شهید
۲۴- مرا یاری کنید!

----------------------------------------------------------------------------------------------
یک


مصائب سیامک مهر



در تاریخ ۲۱ شهریور ۸۹ مأموران اطلاعات کرج با حمله به منزل شخصی ام پس از بازداشت من هر آنچه از وسایلم نیاز داشته توقیف کردند. از جمله کیس کامپیوتر، رسیور، سند خانه، اسناد و دفترچه های مالی و بانکی، تمامی نوشته ها و دست نویس ها و تعدادی کتاب، آلبوم های عکس خانوادگی، سی دی ها، فیلم، فلش، کیف پول شخصی و غیره. مأموران اطلاعات من را به بند ۸ اطلاعات زندان رجایی شهر که معروف است به بند ۸ سپاه منتقل کردند.
با تهدید و فشارهای سخت و بی امان تمامی  پسورد وبلاگها و ایمیل های من را گرفتند و روز بعد در سلول انفرادی بر اثر فشارهای تحمل ناپذیر با بریدن رگهای دست خود اقدام به خودکشی نمودم که موفق نشدم. من را به بیمارستان زندان جهت درمان منتقل کردند.
در روز نخست بازجویی ها که با فشار شدید شروع شد چند ده صفحه بازجویی گرفتند. روز سه شنبه ۳۰ شهریور بازجویان پس از ضرب و شتم بسیار از من خواستند تا وصیت نامه ام را بنویسم. سپس با بردن من بر چهارپایه اعدامی نمایشی اجرا کردند.
از روز نخست بازداشت تاکنون از بازجو و شکنجه گر و بازپرس و غیره، جملگی من را به اعدام تهدید کرده اند و هر یک که دهان بازکرده اند به جای زبان، طناب دار نمایان شده است.
اکنون من در حسینیۀ سالن ۲ اندرزگاه ۱ معروف به آخر دنیا محبوس هستم و از کمترین امکانات یک زندانی نیز برخوردار نیستم. ممنوع ملاقات، ممنوع تلفن و حق تماس با وکیل را ندارم. در میان مجرمین خطرناک و متهمین به قتل و جنایت محبوسم و هیچگونه امنیت جانی ندارم.
از سنگ کلیه، دیسک کمر و دردهای بیماری سینوزیت در رنج هستم. حداکثر درمان بهداری زندان به ارائۀ یکی دو عدد قرص مسکن محدود است.
بدون اطلاع من و بستگانم من را به بازپرسی دادگاه می برند. از دست بند و پابند استفاده می کنند. حقوق یک متهم سیاسی و عقیدتی و زندانی سیاسی را رعایت نمی کنند. در دادگاه نیز اجازۀ حضور وکیل، هیئت منصفه ، نمایندگان رسانه ها داده نمی شود و قاضی در واقع همان شاکی است.

آذر ۸۹
زندان رجایی شهر

----------------------------------------------------------------------------------------------
دو


دفاعیات من در دادگاه



۲۰ آذر ۸۹ بدون اطلاع قبلی اولین جلسه به اصطلاح دادگاه رسیدگی به اتهامات من در شعبۀ ۲ دادسرای انقلاب کرج برگزار شد که به همه چیز شباهت داشت به غیر از دادگاه.

واژۀ داد در فرهنگ ایران از ارجمندی بسیاری برخوردار است. معنای ژرف آن با آنچه در نظام استبدادی اینجا به عدالت ترجمه شده هرگز برابر نیست. دادگاه جایگاهی است که در آن مدیریت جامعه به داد مردم می رسد و حقوق و آزادیهای طبیعی مردم را که از سوی قدرت مداران مورد تجاوز و تضییع قرار گرفته اعاده می کند. اما در جمهوری اسلامی دادگاه بویژه وقتی که به جرائم سیاسی و عقیدتی رسیدگی می کند، ابزار سرکوب مخالفان و معترضان به وضع موجود است و نهادی است که گویا به جهت حفظ قدرت و انحصارات گروه اقلیت حاکم بنا شده است.

امروز به ۲ اتهام من رسیدگی می شد: توهین به مقام معظم رهبری و ارتباط با سایت های ضد انقلاب. در ابتدا عرض کردم که در دورۀ ۳۷ سالۀ پهلوی دوم و در دورۀ ۳۲ سال حکومت استبداد دینی، هرگز هیچ دادگاه و محکمه ای که صلاحیت داشته و شایسته بوده باشد، به اتهاماتی از جمله اتهامات سیاسی و وجدانی و عقیدتی رسیدگی نکرده است و من این جلسه را به عنوان دادگاه به رسمیت نمی شناسم. زیرا که از حداقل وجاهت قانونی برخورد دار نیست. هیئت منصفه حضور ندارد، من وکیل ندارم و نمایندگان رسانه ها نیز غایب هستند. اما بدلیل اینکه من از هر فرصتی جهت بیان اندیشه ها و آراء خود استفاده می برم، از این موقعیت ناخواسته نیز بهره می جویم و علیرغم بی اعتبار دانستن این مجلس به عنوان دادگاه، از نوشتارهای خود دفاع می کنم.
در مورد توهین به مقام معظم رهبری باید عرض کنم من شخصی، شی ای، جایگاهی به این نام نمی شناسم. اگر منظور فرد خودکامه و ستمگر و دیکتاتوری است که برای حفظ قدرت و انحصارات خود با زور و قهر و خشونت حکومت می کند و مخالفان و معترضان خود را در زندانها با شکنجه به قتل می رساند و در خیابانها به گلوله می بندد، پس حق طبیعی هر شهروندی است که از ایشان به دشنام یعنی به نام بد یاد کند.
در مورد اتهام ارتباط با سایتهای مجازی ضدانقلاب عرض کردم طبق مادۀ ۱۹ اعلامیۀ حقوق بشر، هر قانون اساسی و موضوعه ای باید قطعاً با روح و متن آن هماهنگ بوده باشد و هرگز روح و مبنای آن را نقض نکرده و اعتبار خود را از آن کسب کند. کسب اطلاعات و آگاهی از هر منبع و مرجعی و انتشار اطلاعات و اندیشه ها بدون استثناء از حقوق مسلم بشر شناخته شده است. جهت تبادل افکار حق خود می دانم که با هر فرد و گروه و نحوۀ فکری ارتباط داشته باشم؛ بر اساس حق آزادی بیان که مادر آزادیها است و هیچ فرد و مقام و قدرتی نمی تواند این حق را از من سلب نماید.

حرفهای آخر:

پس در خارج از موضوع دادگاه بطور دوستانه برای حضار عرض کردم که من محصول جمهوری اسلامی هستم. من ساخت حکومت اسلامی ام. رژیم استبداد دینی خود مسئول تولید آدم هایی با اندیشه هایی مثل من است. همانطوری که این رژیم ۷ میلیون معتاد، بیش از ۳ میلیون مواد فروش و چند میلیون زن خیابانی تولید کرده است؛ به همان نسبت نیز چند میلیون کفرگوی متنفر از تمامی عربده های اسلام حاکمان ستمگر تولید کرده است. پیش از تسلط ضدانقلاب در سال ۵۷ اگر مجموع نوشته ها و کتب انتقادی و ضد اسلامی را جمع آوری می کردیم، یک جعبۀ کوچک را پر نمی ساخت. اما اکنون یک کتابخانۀ عمومی هم گنجایش کتابها و مقالات و پژوهشهای انتقادی و اسلام ستیز را ندارد.

آذر ۸۹
زندان رجایی شهر

----------------------------------------------------------------------------------------------
سه


يک توضيح



شنيدم که وبلاگ من با عنوان گزارش به خاک ايران به آدرس "خاک ايران. بلاگ اسپوت. کام" به همان صورت پيش از بازداشت من در فضای اينترنت قابل بازديد است. لازم به توضيح است که در تاريخ ۲۱ شهريور ۸۹ برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۰ البته بصورت کلک و فشار تمامی پسوردهای وبلاگ و ايميل آدرسهای من ضبط شده است و در اختيار مأموران می‌باشد.
بنابر اين نوشته‌ها و مقالات وبلاگ من می‌تواند تحريف شده و دست خوش هرگونه تغيير و تبديل و ويرايش قرار گرفته باشد. از دوستان و اشخاص آشنا به اينترنت تقاضا دارم چنانچه ممکنه از مديريت بلاگر بخواهند که یا اکانت وبلاگم را در اختيار شخص قابل اعتمادی قرار دهند و يا آن را تا اطلاع ثانوی مسدود نمايند.
دوم اينکه امروز دوشنبه ۳۰ آذر ۸۹ من را بدون اطلاع قبلی تحت مراقبت شديد مأموران به شعبۀ ۲ دادگاه انقلاب کرج برده و رأی دادگاه اسلامی را ابلاغ نمودند که من از تأييد ابلاغ و همچنين اعتراض به آن خوداری کردم. در بیدادگاه اسلامی به اتهام تبليغ عليه نظام که هرگز هيچ جلسه‌ای تشکيل نشده و هيچ دفاعی از من صورت نگرفته، حکم صادر شده بود و به مدت یک سال حبس تعزيری، قرار صادر گرديده. در تنها جلسه که در ۲۲ آذر تشکيل شده و به گونۀ مسخره‌ای دادگاه ناميده می‌شد، تنها به اتهام توهين به مقام مظم رهبری رسيدگی کردند که در اين مورد نيز به دوسال حبس تعزيری محکوم شدم.
جلسۀ بیدادگاه ۲۲ آذر را که فقط و فقط از يک دادرس تشکيل شده بود و من چون ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن و حق تماس با وکيل از روز نخست بازداشت نداشتم و آن جلسه نيز بدون وکيل من و هيئت منصفه و نمايندۀ رسانه‌ها و بدون اطلاع قبلی تشکيل شده بود، غير قانونی و فاقد صلاحيت دانسته‌ام. بدون شک اين رأی را ادارۀ اطلاعات کرج صادر کرده است نه دادگاهی شايسته.

زندان گوهردشت
آذر ۱۳۸۹

----------------------------------------------------------------------------------------------
چهار


شرحی بر يک بيداد



نقشه و تصميم رژيم اسلامی دربارۀ فرجام کار من بدين قرار است:

تا اين زمان ۳ سال حبس تعزيری (يعنی همراه با شکنجه) در بيدادگاه اسلامی نصيبم ساخته است که نه ابلاغ آن را پذيرفتم و نه اعتراضی کردم. چون اگر اعتراض می‌کردم معلوم نبود در دادگاه تجديد نظر رأی دادگاه بدوی تشديد نشود. دادگاه تجديد نظر در هلند و يا فرانسه تشکيل نمی‌شود. دو تا اتاق آنورتر يک آخوند طالبانی‌تر نشسته که ممکن است همه کينۀ اسلامی‌اش را بر من خالی کند. می ‌دانيم که سابقه هم داشته است. چند سال پيش از اين يک متهم سياسی اهل کردستان که به ۱۰ سال حبس محکوم شده بود در دادگاه تجديد نظر به اعدام محکوم شد.
بنابراين به مدت ۳ سال در چنگ اهريمن اسيرم. در اين مدت رژيم اسلامی فرصت دارد که يا به طريقی مرا نابود کند و از ميان بردارد و يا در بيدادگاه ديگری که به دادگاه پنج قاضی موسوم است و گويا در دادگاه شعبه ۸ دادسرای عمومی کرج برگزار می‌شود و از دو تن آخوند رسمی و ۳ تن آخوند مکلّا که جملگی شاکی و دشمن من هستند تشکيل می‌شود، مرا به اعدام محکوم نمايند و طی اين ۳ سال که در شکنجه ‌گاه رجايی‌شهر اسيرم، هر زمان مصلحت دانستند و زمان را مناسب تشخيص دادند مرا به دار بکشند. اين جلسۀ  بيدادگاه اسلامی برای رسيدگی به اتهام «توهين به مقدسات» تشکيل خواهد شد.

اهريمن همين اندازه به انسان فرصت زندگی می‌دهد که او فرزندانی به دنيا آورد تا مغز آنان خوراک مارهای دوش ضحاک شود. درست به‌ مانند سرمايه‌ سالارانی که دستمزد کارگران خود را به ميزانی تعيين می‌کنند که مقدار کالری مصرف‌ شده حين کار را برای روز کاری بعد جبران کنند و نه بيشتر.

در بيدادگاه اول که در حقيقت حتی همان دادگاه فرمايشی هم در ميان نبود و در اتاق محقری تشکيل شده بود؛ دادرس دادگاه يک سئوال دربارۀ اتهام توهين به "مقام معظم رهبری" کرد و يک سئوال هم دربارۀ رابطه با «سايت‌های ضد انقلاب» پرسيد. رأی بيدادگاه اسلامی که در حقيقت توسط وزارت اطلاعات ديکته می‌شود و در دفتر و دبيرخانه دادگاه تايپ می‌شود، مرا به دو سال حبس در مورد اتهام نخست و يک سال حبس در مورد اتهامی که به‌ هيچ وجه در آن جلسه مطرح نشد و بطبع دفاعی هم از جانب من صورت نگرفت، يعنی اتهام "تبليغ عليه نظام"، محکوم ساخت. آنهم در دادگاهی که نه قاضی داشت نه هيچيک از لوازم و قواعد حقوقی يک جلسۀ دادگاه رسمی از جمله  وکيل‌مدافع، هيئت‌منصفه، نمايندگان رسانه‌ها وجود داشت. حتی تا صبح روزی که پاسداربند مرا از خواب بيدار کرد و برای اعزام به واحد قضايی راهنمايی نمود هم، نه از جلسۀ دادگاه خبر داشتم و نه اتهامی که بايد رسيدگی می‌شد و نه از کيفرخواست و نه از هيچ ديگر.


واژۀ «داد» در فرهنگ ايران هرگز معادل کلمه‌ی عدالت نيست. بلکه داد به معنی حق ضعيف در برابر قدرت است. دادخواهی و دادگری به معنای اعاده‌ی حقوق ضعيف و ستمديده در برابر قدرتمندان و ستمگران است و نه بالعکس. هنگامی که آقای خامنه‌ای در سفر به شهر قم در همين سال جاری، مردمی که برای بازپس‌گرفتن رأی خود که در انتخابات ۸۸ دزديده شده بود به خيابان ريختند و گفتند "رأی من کجاست" را «ميکروب» می‌خواند، دقيقاً اين‌ جاست که دادخواهی يعنی به محاکمه کشاندن وی به اتهام توهين به يک ملت مصداق می‌يابد. داد فقط و فقط اينجا معنا می‌دهد و نه محاکمه و محکوم کردن فرد ضعيف و ستمديده و اسيری مانند من به اتهام توهين به مقام قدرت بلامنازع و بی حد و حصری که تا دندان مسلح است و جان و مال يک ملت در چنگ اوست. اين عين بيداد است.

*

در شعبۀ دوم دادگاه انقلاب کرج که اتاق کوچکی با اثاثيه و تزئينات محقری بود، آخوندی مکلّا که گفته می‌شد دادرس دادگاه است از من نام و مشخصاتم را پرسيد. مرا با دستبند و پابند بطوريکه به مأموری متصل بودم به دادگاه انقلاب کرج آورده بودند. دادرس از من پرسيد که دينم چيست ؟ گفتم به خودم مربوط است.

( روز اولی هم که توسط مأموران وزارت اطلاعات به بند سپاه زندان رجايی‌شهر معروف به بند ۸ سپاه آورده شدم، همين سئوال را پرسيدند و من همين جواب را دادم. فردی با دست محکم به پشت گردنم زد. بطوريکه چشم‌بندم جابجا شد.
گفت: هی اينجا اطلاعات است درست جواب بده!
گفتم: من آزادانديشم.
گفت: می‌خواهيم بدانيم بهايی نباشی!
گفتم: من نه بهايی‌ام، نه مسلمانم، نه مسيحی‌ام و... گفتم من انسانم، من ايرانيم. همين کافی است.)

...

دادرس پرسيد اتهام «توهين به مقام معظم رهبری» را قبول داری؟
پاسخ دادم: "من شی‌ای، شخصی، جايگاهی... به اين نام نمی‌شناسم."
ادامه دادم: "اگر منظور فردی است ديکتاتور و خودکامه و ستمگر که به خاطر حفظ قدرت و انحصاراتش، مخالفان و معترضان وضع موجود را در زندان‌ها با شکنجه به قتل می‌رساند و در خيابانها  به گلوله می‌بندد، پس بسيار طبيعی است که از وی به دشنام ياد شود. يعنی به نام بد."
پرسش دوم در بارۀ ارتباط من با «سايت‌های ضد انقلاب» بود. گفتم من منظور از اين عبارت و اصطلاح «ضدانقلاب» را نمی‌فهمم. به نظر من ضدانقلاب همان اتفاقی بود که سال ۵۷ روی داد. ضد انقلابی عليه دو انقلاب! انقلاب مشروطيت و انقلاب سفيد. در هر صورت ارتباط من با هم‌ ميهنانم که در خارج از کشور در تبعيد بسر می‌برند، از حقوق طبيعی من است. طبق ماده ۱۹ اعلاميۀ جهانی حقوق بشر، کسب اطلاع و آگاهی و نشر آگاهی‌ها و انديشه‌ها جزو حقوق بشر است. تبادل افکار با ديگران نيز نمی تواند از سوی هيچ فرد و قدرت و سيستمی جرم تلقی شود. حق آزادی بيان که مادر آزادی‌ هاست، اين اجازه را به من می‌ دهد که انديشه‌ها و آرا و افکار خود را بدون هيچ حصر و استثنايی بيان کنم.

در حاشيه :

جالب اينجاست که دادرس مذکور در ابتدا از من پرسيده بود آيا وکيل دارم؟!
اين در صورتی است که در پرونده‌ای که در زندان موجود است پس از اينکه بر ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن بودن من تأکيد کرده‌اند، به‌ صراحت نيز گفته شده است که "حق تماس با وکيل ندارد" !
طرفه اينکه در برگه‌ ای که به دست مأمور وظيفه ‌ای داده‌اند که مرا به واحد قضايی می‌برد و می‌آورد، پس از اينکه تأکيد شده است که "با مراقبت شديد مأموران به واحد قضايی اعزام شود" آورده‌اند:
"به سبک سلمان رشدی به مقدسات توهين کرده است"!
اين جمله که پس از متن تايپ‌ شدۀ اتهامات رسمی از جمله "اقدام عليه امنيت ملی، توهين به مقدسات، توهين به مقامات نظام و تبليغ عليه نظام" نوشته شده است، هيچ هدف و منظوری به ‌جز تحريک اوباش برای آسيب ‌رساندن به من نداشته و ندارد. بطوريکه مأمور همراه من که نوجوانی کم‌ تجربه بود، پس از بازگشت از دادگاه انقلاب و همراهی من تا زندان، توصيه کرد که: "مواظب خودت باش"!

بهمن ۸۹
زندان رجايی‌شهر

----------------------------------------------------------------------------------------------
پنج


من یک فرد نیستم، یک فکرم



نامۀ وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری به دخترش میترا از زندان مخوف گوهردشت کرج که برای انتشار در اختیار « فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران» قرار گرفته است.


میترا‌جان

مطالبی هست که می‌خواهم بدانی؛ بیشتر از این نظر که اگر در اینترنت و یا در کانالهای ماهواره ای و رسانه ها پرسیدند آمادگی داشته باشی. شرایط من در زندان به گونه ای است که بیشتر از هر چیز از بی خبری رنج می‌برم. از ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ به مدت ۳۵ روز - ۴۵ روز که دقیقاً نمی‌دانم، من در اطلاعات زندان بودم و در این مدت به دلیل شکنجه های فراوان با شیشۀ عینکم اقدام به خودکشی کردم. با اینکه میدانی چشمانم خیلی ضعیف است و با تقاضای زیاد از طرف خودم ۳ ماه از دادن شیشه عینک و حتا یک عدد قرص به من خودداری می کردند. بیشترین توهین و شکنجه ای که در مورد مقاله هایم دیدم، در مورد مقالۀ «فاحشگی مقام زن در اسلام» بود که گویا بدجور از این مقاله می سوزند.
از تاریخ ۱۵ اسفند ۸۹ مرا به سلول انفرادی و سپس به سلول فرعی در اندرزگاه ۵ انتقال داده اند. نه رادیو، نه تلویزیون و نه روزنامه و نه کتاب و نه هیچ مسیر خبری در اختیارم نیست. با اینکه زندانیان سیاسی را به سالن۱۲ اندرزگاه ۴ انتقال داده اند، ولی من تنها زندانی سیاسی هستم که ممنوع ملاقات، ممنوع تلفن و بصورت کاملاً ایزوله نگهداری می شوم. اخیراً احضاریه ای به زندان آورده اند که علیه من شکایت شده. نه شاکی مشخص است و نه از مورد اتهام حرفی زده شده. من احضاریه را امضاء نکردم و نپذیرفتم. خودم حدس می زنم موضوع دادگاه، رسیدگی به اتهام (سب النبی) باشد. به مسئله توهین به مقدسات. البته اتهام های دیگری هم ممکن است در میان باشد. من برای هر وضعیتی آمادگی کامل دارم و روحیه و انرژی ام در برابر اهریمن تباهی و پلیدی که قصد دارد سرانجام مرا ببلعد در حد بالا و عالی است. شاخ به شاخ با اهریمن خواهم جنگید.

 میتراجان

یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم. من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشه ام. اندیشه ای که در میان ایرانیان ریشه دارد و من سخت امیدوارم که عاقبت بر اهریمن پيروز می شود. بر عنصر ضدبشر، ضد آزادی و ضد زندگی. بنابراین نابودی شخص من به معنی نابودی این اندیشۀ بالنده نیست. نام من و دیگر زندانیان سیاسی اینجا نیز چون مبارزانی که جاودان شدند، هرگاه یادی از رژیم اسلامی در تاریخ به میان آید، دوباره زنده خواهد شد. معنی «زنده یاد» که دربارۀ درگذشتگان می گویند دقیقاً همین است. پس تو سرت را بالا بگیر و در مقال اطرافيان و اسلامزده های عقب مانده و اُمُل و بیمار محکم بایست و بی سوادی آنان را گوشزدشان کن. حتا تحقیرشان کن از بابت جهل و خرافه ای که بیمارشان کرده است. اسلامزده هایی که در پیرامونت می بینی حتا از انسان های غارنشینی که بر دیواره های غار آثار هنری خلق می کردند پس مانده ترند. زیرا در عصری زندگی می کنند که بشر متمدن و خردگرا و آزاداندیش دورۀ روشنگری را سپری کرده و رو بسوی آینده ای زیبا و شاد و مرفه با گام های استوار به پیش می تازد. اسلامزده های اطرافت همچنان در گنداب متعفن و مقدسات و باورهای جاهلانۀ مذهبی غرقند و نه حقوق و آزادی های خود را می شناسند و نه از ارجمندی و کرامت انسانی بهره مند هستند. باورهای جاهلانۀ مذهبی، آنان را متنفر از آزادی پرورش داده است. هر سنک و چوب واستخوان مرده های هزاران ساله را که در بیابان های گرسنگی می یابند می پرستند. خرد خوداندیش خویش را به هیچ می انگارند و چون الاغی و گاوی افسار به گردن خود انداخته، قلاده به خود بسته اند و یک سر قلاده را به دست شیاد و شارلاتانی مقدس سپرده اند تا در نهایت آنان را چون حیوانی بی ارده و بی اختیار به هر سو بکشد و بدوشد و به مذبح ببرد.

 میتراجان

من به اندیشه هایم و به درک خود از آزادی و ارجمندی انسان می بالم. من به آنچه نوشته ام افتخار می کنم. مبارزی هستم که در جنگ با اهریمن اسیر گشته است؛ اما اهریمن را نیز کلافه کرده است. این سکوت مطلقی که در رسانه های رژیم اسلامی دربارۀ دستگیری و اسارت و کلاً موضوع من دیده می شود، نشان از ترس رژیم دارد. اینکه مرا بصورت پنهانی و سکرت تا الان یازده بار به دادگاه برده اند و می آورند؛ اینکه دسترسی مرا به ارتباط با بیرون از زندان مطلقاً مسدود کرده اند؛ نشانه های پیروزی من است.

 میتراجان

تنها امیدی که به کمک دارم از سوی ایرانیان همفکر و مخالفان جدی رژیم اسلامی است. حمایت آنها و رسانه ها و نهادهای حقوق بشری و فعالان حقوق بشر می تواند در سرنوشت من و فشار به رژیم مؤثر واقع شود. نکته ای دیگر اینکه همانطور که گفتم عواطف و احساسات خودت را در مورد من کنترل کن و با خردِ محض به موضوع من بیاندیش. من هیچ امیدی به اینکه رژیم ددمنش اسلامی مرا زنده بگذارد ندارم.

من الان در سلول انفرادی هستم. اینجا به سلول انفرادی برای فریب مردم می گویند «سوئیت»! علاوه بر سلولهای انفرادی در هر سالن عمومی اندرزگاه ها، یک اتاق کوچک با حمام و توالت هم هست که به آن «فرعی» می گویند و هر یک شماره ای دارد. من در بین هفت هشت هزار زندانی تنها و تنها زندانی هستم که ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن و از هرگونه ارتباط محرومم. هرگاه یک زندانی ممنوع ملاقات می آید، آنرا نیز به سلول من می آورند که معمولا از اشرار و جانیان است. اکنون که این مطلب را می نویسم در فرعی از سالن ۱۳ اندرزگاه ۵ که زندان معتادین و جانیان و شرارتی های خطرناک است محبوسم. این اندرزگاه به «متادونی ها» مشهور است. سلول من حتا یک دریچه به بیرون ندارد که با کسی ارتباط داشته باشم. بنابراین احتمال اینکه این نامه را به این زودی به بیرون بفرستم بسیار کم است. امروز که این مطلب را می نویسم فقط می دانم که ماه اردیبهشت است ولی از تاریخ و ساعت و روزش اطلاع ندارم. چون من در سلول انفرادی هستم، بنابراین نمی توانم از فروشگاه خرید کنم. به ناچار کارت بانک را باید به دیگران بدهم تا برایم خرید کنند. اینجا همه دزدند. چه زندانی، چه زندانبان. و حتا مدیر فروشگاه هم هر گاه کارت به دستش بدهی، فوری خالی می کند. شکایت هم سودی ندارد. کسی رسیدگی نمی کند. این را هم بگویم که مدتی پیش یکی از همین جنایت کارها و اوباش به من حمله ور شد که چون من کوتاه آمدم درگیری جدی پیش نیامد. اینها همیشه شی ای بُرنده با خود حمل می‌کنند که به آن «تیزی»می گویند. در فرعی ۱۷ اندرزگاه ۶ که بودم، در داخل بند یک ‌نفر را با همین تیزی به خاطر چند گرم موادمخدر گردنش را بریدند و کشتند. در زندان موادمخدر از سیگار فراوان تر یافت می شود. کراک و شیشه اصلی ترین موادمخدر مصرفی در زندان است.

پی نوشت:

امروز دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۹۰ بعد از هشت ماه انفرادی به سالن ۱۲ اندرزگاه ۴ (بند سیاسی) منتقل شدم.

زندان گوهردشت

----------------------------------------------------------------------------------------------
شش



جهت اطلاع سازمان گزارشگران بدون مرز
و
گزارشگر ويژۀ شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد



در تاريخ ۲۱ شهريور ۱۳۸۹ برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۰ مأموران ادارۀ اطلاعات کرج با يورش به آپارتمان شخصی من، مرا بازداشت نموده و لوازم بسياری را با خود به همراه بردند. ازجمله: کيس کامپيوتر شخصی و رسيورماهواره، مدارک هويتی از قبيل شناسنامه و پاسپورت و اسناد بانکی. دست‌نوشته‌ها و فيش‌ها و يادداشت‌های شخصی و متفرقه. کتاب‌ها و اشياء ديگری مانند فلش مموری و سی‌دی‌ها که دقيقاً متوجه ريز آن‌ها نشدم. مأموران اطلاعات که چهارتن بودند، مرا به بند اطلاعات در زندان رجايی‌شهر معروف به بند ۸ سپاه منتقل کرده و در سلول انفرادی حبس نمودند. در همان روز بازجويی‌ها آغاز شد و با تهديد شوکر تمامی رمز عبور ايميل-آدرس‌ها و پسورد وبلاگ‌های مرا گرفته و با تهيۀ پرينت از مقاله‌های مندرج در وبلاگ « گزارش به خاک ايران» و تهيۀ پرينت از متن ايميل‌ها و نامه‌ های متعدد من و تماس‌های من با هم‌ميهنانم در خارج کشور، به مدت چندين روز متوالی به قصد پرونده ‌سازی و وارد آوردن اتهاماتی از قبيل اقدام عليه امنيت ملی، تبليغ عليه نظام، توهين به مقدسات و توهين به مقامات رژيم اسلامی، بازجويی‌هايی همراه با فشار و تهديد را ادامه دادند. به دنبال فشارهای تحمل‌ناپذير و برای خودداری از اظهار توبه و پشيمانی، با بريدن رگ‌های دستم در سلول انفرادی اقدام به خودکشی نمودم که موفق نشدم و مرا به بيمارستان زندان منتقل و مداوا کردند.
بازجويی‌ها همواره با چشم‌بند و با کتک و ضرب و شتم و فحاشی همراه بود و در يک مورد از من خواستند تا وصيت‌نامۀ خود را بنويسم و سپس مرا به روی چهارپايه برده و نمايش اعدام اجرا کردند که هدفشان تهديد و ترساندن من بود. پس از ۲۴ روز مرا به زندان منتقل کردند. ولی به مدت ۸ ماه ممنوع ملاقات، ممنوع تلفن و حق تماس با وکيل نداشتم. مرا در سلول انفرادی و يا دراتاقک‌هايی معروف به "فرعی" همراه با تعدادی از جانيان و اشرار برای ماه‌ها حبس کردند. دادگاه انقلاب کرج بدون تشکيل دادگاهی عادلانه و واجد لوازم و قواعد حقوقی، از بابت توهين به رهبر جمهوری اسلامی و نيز تبليغ عليه نظام اسلامی، مرا به ۳ سال حبس تعزيری محکوم کرده است. و از بابت اتهام توهين به مقدسات پرونده‌ای را در دادگستری کرج گشوده‌اند که با توجه به ماده ۵۱۳ قانون مجازات اسلامی با خطر صدور حکم اعدام مواجهم.
در هيچ مورد حقوق من رعايت نگرديده و وکيل نداشتم و هيچ دادگاهی واقعی و علنی نبوده و صلاحيت لازم را نداشته است. مرا بی‌خبر و بدون اطلاع قبلی و با دستبند و پابند به دادگاهی فرمايشی می‌بردند که فقط من و دادرس دادگاه حضور داشتيم و از کيفرخواست نيز بی‌اطلاع بودم.
طی اين مدت از بازجو و شکنجه‌گر و بازپرس گرفته تا حتا کارمند شعبۀ ۲ دادگاه انقلاب دائماً مرا به مرگ و اعدام تهديد می‌کردند. من بر طبق مادۀ ۱۹ اعلاميۀ حقوق بشر از آزادی بيان استفاده نموده و در وبلاگ شخصی‌ام انديشه‌ها و افکار و آراء خود را منتشر ساخته‌ام و اتهاماتی که به من وارد کرده‌اند بر طبق همين ماده و مادۀ ۱۸ اين اعلاميه که به آزادی عقيده و وجدان صراحت دارد، بی‌اساس و فاقد وجاهت قانونی است.

سيامک مهر نويسندۀ وبلاگ گزارش به خاک ايران، نام شناسنامه‌ای: محمدرضا پورشجری
اردیبهشت ۱۳۹۰
زندان گوهردشت

----------------------------------------------------------------------------------------------
هفت



دربارۀ اتهام «توهین به مقدسات»



 زمانیکه حکومت اسلامی تشکیل شد، ازآن پس «اسلام» دین مردم نیست، بلکه ایدئولوژی حکومت است. ایدئولوژی سیاسی است. وسیلۀ کسب قدرت و حفظ قدرت است. زمانیکه دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت شد، از آن پس مقدسان و مقدسات، ابزار کسب و حفظ قدرت و انحصارات‌ است. سیاست تمامی امور و پدیده‌ها را به ابزار تبدیل می‌کند. حتا نان سفره مردم را. مانند همین مضحکۀ یارانه‌ها که دولت احمدی نژاد براه انداخته است.
در رژیم استبداد دینی، مقدسات ومقدسین، ابزار سرکوب و اختناق و بهانه‌ای است برای ساکت کردن و حذف‌ و نابودکردن مخالفان و معترضان وضع موجود. مؤمنین اگر نگران حرمت و احترام مقدسات خود هستند، می‌‌‌باید آنها را در صندوقچه‌ای در خانه و حریم خصوصی خود نگهداری و محافظت کنند. با قراردادن مقدسات برسر راه دیگران و سد معبر کردن، طبیعی است که مقدسات و مقدسان زیر پای عابران لگد هم بخورد. مقدسات در حوزۀ خصوصی و شخصی شاید به دیگران آسیب جدی وارد نسازد، اما اگر این معتقدات و باورهای جاهلانۀ مذهبی و مادون ارتجاع، به سیاست و قانون و عرصۀ عمومی وارد شود، آنزمان حق  طبیعی و مدنی و شهروندی دیگران است که از حقوق و آزادی‌های خود در برابر تجاوزات مؤمنین به دفاع  برخیزند.

اساساً امور مقدس، اشیاء مقدس، اشخاص مقدس و مجموعاً مقدسات، سرگرمی و دل‌مشغولی انسان قدیم و پیش مدرن و بدوی و عقبمانده است. مقدسات که نقش ضدتکاملی آن مطمح نظر حاکمان اسلامی است، در حقیقت دست‌مایه و سرمایۀ قدرت‌ها و شیادان برای پس‌مانده نگه داشتن مردم و جامعه است. وسیلۀ تثبیت جهل و تحمیق عمومی است. مردمی که این همه مقدسات دارند، خفه‌اند، خفقان گرفته‌اند. چون در هر نقطه‌ای که با قدرت برخورد و تصادم داشته باشند، در واقع با مقدسات درافتاده‌اند. با مقدسات یعنی با اموری که چون و چرا نمی پذیرد. واجد هیچ کاستی و عیب و زشتی نیست. وهیچ وجه زیان‌باری در آن متصور نخواهد بود. نقد‌ناپذیراست و خرد بشری را راهی به سنجش میزان و مقدار حقیقتش نیست. پاکی و خالصی و حقیقت مسلم است. امر قدسی دور از دست‌رس انسان و فراکائناتی است.

در رژیم اسلامی، علاوه بر هر سنگ و چوب و استخوان مرده‌های هزاران ساله که در بیابان ها یافت شده و گنبدی بر آن نهاده‌اند و مقدسات ساخته اند، امور و پدیده‌های معمول و عادی بشری نیز مقدس شده است. شهر مقدس، نظام مقدس، دفاع مقدس… بنابراین و به عنوان مثال، اگر گفته شود که قم شهر کثیفی است، لابد به مقدسات توهین شده است. و یا جنگ که از پدیده‌های زشت بشری است، قابل نقد و انتقاد نیست. هیچکس نباید دربارۀ هشت سال نکبت و ویرانی و جنایات جنگ جمهوری اسلامی با عراق حرف بزند. اینکه یک فرقۀ جاهلانۀ مذهبی، برای خود مقدسین و مقدسات بی شماری ساخته و پرداخته است، نه برای اعضای آن فرقه امتیازی محسوب می‌شود و نه برای دیگران مسئولیتی به همراه دارد. هیچ اتهامی به اندازۀ اتهام «توهین به مقدسات» سخن لغو و یاوه و مهملی نیست. مقدسات در رژیم اسلامی سنگری است که حاکمان و صاحبان قدرت پشت آن پنهان شده و با آزادی و حقوق بشر می جنگند. از طرفی، سنگ و چوب و کتاب و کلام واستخوان مرده‌های هزاران‌ساله ملک طلق هیچکس نیست. هیچ کس وکیل مقدسات نیست. هیچ کس وکیل قرآن نیست. وکیل نبی نیست. قرآن نیز به مانند میلیون‌ها عنوان کتاب دیگر نمی‌تواند از چون و چرا و از شک و نقد و بررسی مُبرا و بدور باشد.
هرچقدر توهین به کتاب شفای ابن‌سینا و کتاب سیاست ارسطو محلی از اعراب دارد، در آن صورت توهین به کتاب قرآن نیز دارای معنی است. اینکه اعضای یک فرقۀ مذهبی کتاب دینی خود را مقدس و آسمانی بپندارند، برای دیگران وظیفه‌ای بهمراه نمی‌آورد. در آسمان چاپخانه‌ای وجود ندارد که کتاب تولید کند. با آسمانی ‌خواندن یک کتاب و یک متن هیچ چیز تغییر نمی‌کند.
ازسویی دیگر هرآنچه، هر شئ و شخصی و هر کلام و مکانی که از نظر معتقدات اعضای یک فرقۀ مذهبی، مقدس و پاک و معصوم انگاشته می‌شود، اگر از دید دیگران و دگراندیشان بویژه وقتی که از منظر تاریخی به این موضوعات و مسایل و امور می‌نگرند، خرافاتی زشت و پلید و مظهر تباهی دانسته شود، آیا ایشان می‌باید خفقان بگیرند؟ می‌باید دهان خود را ببندند وهیچ نقد و انتقاد و تحلیل و تفسیری در این موارد نداشته باشند؟ چرا که ممکن است احساسات مؤمنین یک فرقۀ مذهبی جریحه‌دار شود و حمل بر توهین به خود کنند؟ آیا مشکل بیشتر از هرکجا در احساسات نامتعادل ایشان نیست؟ آیا این احساسات در حقیقت توحش انسان‌های بدوی و یا نوعی بیماری عصبی نیست؟

در بارۀ اتهام «سب النبی» نیز باید گفته شود که مرده‌های هزاران ساله وکیل ندارند. «توهین» به شخص حقیقی زنده معنا دارد که می باید با پاهای خود به دادگاه رفته واز فرد توهین کننده به شخص خود شکایت کند. هر چقدر «سب السقراط» و «سب الکنفسیوس» معنا دارد، آنوقت «سب النبی» هم با معنی است. اگرچه این قیاس مع الفارق است!

در رژیم اسلامی، سیاست مقدس شده است و تنها متولیان امامزاده ها و قدیسین و آنهایی که به عالم غیب(!) متصلند و نمایندۀ خدا می‌باشند، مجاز به دخالت در سیاستند. گردش قدرت فقط وفقط در میان اعضای یک فرقۀ جاهلانۀ مذهبی که البته هر یک خود نیز مقدسند جاری است. در نظام اسلامی نقد و انتقاد و گردش و جابجایی  قدرت تنها و تنها در و از درون ممکن است. درچارچوب تفکر فرقه‌ای، هرکس عضو فرقه و سرسپرده نیست، دشمن است و وظیفۀ ایمانی اعضای فرقه است که تا حذف فیزیکی وی تلاش کنند. به همین دلیل در رژیم اسلامی لیبرال‌ها، دموکرات‌ها، کمونیست‌ها، سکولارها، ملی‌گرایان و سایر دگراندیشان و اقلیت‌های مذهبی، مرتد و محارب و معاند و ضد‌انقلاب و عامل صهیونیزم بین المللی خوانده می‌شوند و هر انگ و افترایی که به آنان بسته شود، توجیه فرقه‌ای و ایمانی داشته و در چهارچوب کلی مقولۀ «فتنه» و فتنه‌گران می‌بایست از صحنه و صفحۀ گیتی حذف شوند.
نظام سیاسی را مقدس انگاشتن، قدرت را مقدس دانستن، همانطوریکه دائماً از بوق و بلندگوهای رژیم اسلامی از «نظام مقدس جمهوری اسلامی» سخن می رود، آیا جز مخالفان سیاسی را کافر خواندن و هر اعتراض و انتقاد را به معاند و دشمن نسبت دادن و سرکوبی مخالفان و شهروندانی که به گردش و جابجایی قدرت در دمکراسی معتقدند، معنی و مفهوم و نتیجه‌ی دیگری در بردارد؟

به واقع اگر در دنیا و در هستی انسان، چیزی و امر و پدیده‌ای مقدس پنداشته شود که به هیچ بهانه و توجیه و تفسیری قابل تعرض نباشد و درهمه حال می‌باید گرامی داشته شود، به یقین که آن واقعیت جان انسان است. آن چیز زندگی است. در صورتیکه در آیین و آموزۀ اُقتلو- اُقتلو، بی‌مقدار و بی‌ارزش‌ترین واقعیت و پدیدۀ هستی جان انسان و زندگی اوست. اعدام و تیرباران و دارزدن و ترور و قصاص و دست و پا بریدن و چشم درآوردن، تازیانه زدن به تن انسان و سنگسار وجود نازنین انسان، جزو اصول حیاتی و اساس و رمز پایداری و ماندگاری آیین اُقتلو- اُقتلو است.(آموزۀ قُتلوا تقتیلا)

اردیبهشت ۱۳۹۰
زندان رجایی شهر

----------------------------------------------------------------------------------------------
هشت


تکیه به البرز

( این عنوان را من از ابتدا برای این نوشته انتخاب کرده بودم؛ اما درهیچ یک از موارد بازنشر از آن استفاده نشده است و هرکسی عنوان مورد علاقه اش را بر آن گذاشته !)



از من پرسیدند : "مگر تو اسلام شناسی که دربارۀ اسلام می نویسی؟ "
گفتم نه : "من اسلام شناس نیستم. من اهریمن شناسم!"
یک نفر آیه خواند: فی قلوبهم مرض...
یکنفر خواست ایمیل- آدرسهایم را بنویسم... النجاة فی الصدق...
یکنفر قلم را از دستم گرفت و از همکارش خواهش کرد قلم را ببرد آب بکشد. چون در تماس با من نجس شده است. شوکر را با ولتاژ کم به بازوها و شانه‌هایم می‌زدند: جغ جغ جغ صدا می‌کرد.

بعدازظهر یکی از روزهای اوایل بازداشت، هنگامی که از بازجویی برمی گشتم، چشم بندم را که باز کردند و مرا به داخل سلول هل دادند، به اطرافم هیچ توجهی نداشتم. به اعماق ذهنم فرو رفته بودم. فشارها تحمل ناپذیر بود. با خودم فکر کردم آیا ممکن است زیر شکنجه اظهار توبه و پشیمانی کنم و به گه خوردم و غلط کردم بیافتم؟ حتا تصورش برایم وحشتناک بود. یک ترس ملموس تری هم وجود داشت. تجربۀ سال‌های سیاه و اهریمنی دهۀ شصت که کفتارهای اسلام امثال مرا ظرف یکی دو روز و آنهم پس از شکنجه های باورنکردنی به قتل می‌رساندند. و یا علاوه برخود شخص، بستگان و عزیزان وی را نیز بازداشت و زیر شکنجه له می‌کردند. کافی است دوران حاکمیت امثال اسدالله لاجوردی معروف به قصاب اوین را بر زندانهای رژیم اسلامی به یاد آوریم.

کف سلولم نشسته بودم. در خودم فرو رفته بودم. اندک اندک فکری شگفت مثل موجودی زنده زیر پوستم می‌خلید و می‌دوید. از بخت بد من، زمانی که چهارتن از ماموران اطلاعات به خانه‌ام هجوم آوردند و مرا به همراه هرچه از وسایلم که لازم داشتند با خود بردند، حتی یک‌نفرشاهد بازداشت من نبود. هشدار دادند که اگر داد و فریاد بکنم وهمسایه ها باخبر شوند، به من دستبند خواهند زد. اصلاً در فکر چنین کاری نبودم. زیرا واکنش و رفتار سربازان گمنام امام زمان را در چنین مواقعی به خوبی می‌شناختم. سعی می کردند که آبروی متهم را بریزند. مثلا در حضورهمسایه‌ها و آشنایان تهمت دزدی به وی می‌زدند. و یا می‌گفتند به زن مردم تجاوز کرده است. آنوقت طرف را با ضرب و شتم خِرکِش می‌کردند و به همراه خود می‌بردند. این حقیقت که هیچکس از دستگیری من مطلع نیست، هراسی در وجودم افکنده بود. دریافتم که می‌توانند به‌سادگی و بدون اینکه آب از آب تکان بخورد، پس از شکنجه های وحشیانه مرا به قتل برسانند و سپس جنازه‌ام را در بیابان های اطراف کرج و یا کناراتوبان رها کنند وهیچ مسؤولیتی هم نپذیرند. نمونه هایی همچون قتل ابراهیم زال‌زاده روزنامه نگارمعروف که جسدش را درمحل دفن زباله‌های تهران درجاده آبعلی رها کردند و نزدیکتربه زمان ما محمدمختاری و جعفرپوینده در قتل های موسوم به زنجیره‌ای به همین طریق انجام گرفت. و ده‌ها و صدها مورد دیگر که در این سی و چند سال در داخل و خارج کشورترورشدند و رژیم اسلامی هم چیزی به گردن نگرفت و یا فریبکارانه به افراد خودسر نسبت دادند.

آن روزیکی دوساعت از زمان نهارگذشته بود. جیره غذایم کف سلول سرد شده بود. یک بشقاب برنج قرمزرنگ با یک ظرف کوچک ماست و تکه ای نان.ازجایی که نشسته بودم پایم را درازکردم و زدم زیرظرف غذا. حتی نگاه به غذا برایم تهوع آوربود.

دردادگاه انقلاب به بازپرس که مرا به سب النبی و توهین به مقدسات و توهین به قرآن متهم می ساخت و دائما به مرگ و اعدام تهدید می‌کرد. گفتم: لطفاً مرا ازمرگ نترسانید. من زمانی که می‌نوشتم، جانم را نوک قلمم گذاشته بودم. زیرا می‌دانستم که ساکن قلمرو اهریمنم. قلمروعنصرضدبشر، عنصر ضدزندگی. آن جغرافیا و سرزمین هایی را که آخوندها و آیت الله ها و سایراسلام پرستان «بلاداسلامی» می خوانند، درحقیقت قلمرو اهریمن است.

صدای غمگین آواز زنی که از پنجره سلولم به درون می‌رسید، برای یک لحظه مرا متوجه اطرافم ساخت. بین بند اطلاعات و بند نسوان فقط یک محوطۀ کوچک هواخوری زندانیان واقع شده. صدا از همان سمت بود:

روزهای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ...

بعدها با همین زن از پشت پنجره سلولش آشنا شدم. زمانی که بازجویی های من تمام شد و اجازه یافتم ازفضای هواخوری استفاده کنم، ازاو سیگارمی‌گرفتم. سیگار را روشن می‌کرد و ازشکاف نرده‌های پنجره سلولش برایم پایین می‌انداخت. نرده‌های افقی پنجره از ورقه‌های فلزی لبه دار و ضخیمی ساخته شده و به شکل اریب نصب گردیده، بطوریکه امکان دیدن داخل سلول وجود ندارد. البته اواز بالا با سرک کشیدن و به سختی می‌توانست مرا ببیند.
اسمش را پرسیدم: " شهلا "
آن ترانۀ هایده را که خوانده بود به یادش آوردم. خواهش کردم بازهم بخواند:

ای زن تنها، مرد آواره
وطن دل توست، شده صد پاره
آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم، گریه ببینیم
پاشو کاری کن، فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش

حریرصدایش درآن شهریور داغ مثل نسیم وجودم را خنک می کرد.
شهلا ... لابد چشمان سیاه و درشتی هم داشت. با پوستی سفید. لابد خالی نمکین هم گوشۀ لبش را تزیین می‌کرد. آخر صاحب این صدای مخملی که نمی‌توانست زیبا نباشد.
شهلا یک نفر را کشته بود. خانوادۀ مقتول رضایت نمی‌دادند و حالا می خواستند شهلا را به قتل برسانند. قصاص کنند.

بازپرس دادگاه انقلاب دائماً قانون مجازات اسلامی و قانون تعزیرات اسلامی و یا به بیان بهتر قانون توحشات اسلامی را به رخم می‌کشید. قانون قتل و اعدام و قصاص. قانون سنگسار و دست و پا بریدن و چشم در آوردن و تازیانه زدن. مشتی احکام وحشیانۀ متعلق به قبایل بیابانگرد اعصار جهل و نادانی. احکامی که اعضای فرقه‌ای جاهلانه و خرافی با فریب و تحمیق عمومی و با زور اسلحه و ارعاب به نام قانون به تمامی آحاد جامعه و به یک ملت تحمیل کرده‌اند. قانون از آسمان نازل نشده. بلکه قانون قرارداد و پیمانی است میان شهروندان آگاه و آزاد جامعه که درانجمن و باهمپرسی به جهت تنظیم روابط خود و بهبود زندگی و رفاه و خوشبختی همگان وضع می‌گردد. از طرفی امروزهر قانون اساسی و موضوعه‌ای که با متن و روح و محتوای سی مادۀ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در تعارض و تناقض و تضاد بوده باشد، از اساس فاقد ارزش و بهاست و هیچ شهروندی ملزم به رعایت و احترام نهادن بدان نیست.

درآن بعداظهرِ بی امید، کف سلولم در بند اطلاعات چمباتمه زده بودم. خودم را در"دهان اژدها"(۱)گرفتارمی‌دیدم. زانوهایم را دربغل گرفته و رفته رفته به آن تصمیم نهایی نزیک می‌شدم. ذره ذره آن فکرعجیب در وجودم جان می‌گرفت. باید کاری می‌کردم. حرکتی می‌کردم. اگه قرار باشد هر روز مرا ازصبح تا غروب بازجویی کنند و کتک بزنند، آیا احتمال اینکه زیر فشارهای توانفرسا ضعیف شوم و با خواری و خفت طلب عفو کنم و نوشته و سخنانم را پس بگیرم و آرا و اندیشه هایم را باطل عنوان کنم وجود نداشت؟
ناگهان گویی کسی، صدایی، ازمن پرسید: آیا حاضری برای آزادی بمیری، برای ایران بمیری؟ به خاطراندیشه‌ها و باورهایت که موجودیت‌شان ارزشی ورای وجود تو دارد؟
منتظر پاسخ نماندم."درمرگ نیزمردی باید"(۲)
عینکم را برداشتم و با قاشق فلزی شیشه‌هایش را شکستم و با تکه شیشه‌ای تیز، هرچه رگ که بر دست‌هایم برجسته و پیدا بود پاره پاره کردم. خون به همه سو فواره زد. کف سلول و لباس‌هایم غرق خون شد. رفته رفته و پس ازچند دقیقه احساس ضعف کردم. بی اختیارخم شدم و بریک شانه درازکشیدم. به پهلو افتادم. نفس‌هایم به شماره افتاد. اگر بابک آنجا بود، حتما پیشنهاد می‌کرد که مقداری خون به چهره‌ام بپاشم. می گفت رنگت زرد شده. می‌گفت ممکن است خلیفۀ مسلمین گمان برد که ترسیدی.
چه حال خوبی داشتم. سبک شده بودم. انگارهزار بار حجامت کرده باشم. به خدایان ایران می‌اندیشم، به ارتای سیمرغ، به میترا، به مهر، به اهورامزدا. صدای بال زدن کبوتران سبز صحرایی را پشت پنجره سلولم می‌شنیدم. شاید هم آواز پرسیمرغ بود. چشم‌های‌ام رابستم. بسته شد. دهانم خنک شد، طعم نعناع گرفت.

خاطرم هست بازجویی که ضمن فحاشی از چپ و راست به صورتم سیلی می زد و می‌گفت می‌دانی چرا وقتی خودکشی کردی از مرگ نجاتت دادیم؟ چون می‌خواهیم خودمان دارت بزنیم و هنگامی که بالای چوبه دار دست و پا می‌زنی تماشایت کنیم!
از هنگام بازداشت، از بازجو و شکنجه‌گر و بازپرس گرفته تا کارمند خنزرپنزری شعبۀ ۲ دادگاه انقلاب، مرا به مرگ تهدید می‌کردند. دهان که می‌گشودند به‌جای زبان طناب دار پیدا می‌شد. می‌گفتند پرونده‌ات را می‌دهیم به فلان قاضی(که به ددمنشی شهرت یافته ) تا حکم اعدام بدهد. بکشدت بالا. ناگفته نماند کتک‌هایی که من در بند اطلاعات خوردم دلیل منطقی نداشت. معمولا متهم و مظنون را وقتی کتک می‌زنند و شکنجه می‌کنند(اگرچه بر خلاف انسانیت و اخلاق و حقوق بشر است) که به هدف کشف و حل مجهولی و به دنبال اعتراف و اقرارمتهم به مطلب و موضوع و مسئله‌ای  باشند. اما بازجوها و شکنجه گران من مؤمنینی بودند که مرا می‌زدند که تا فیض ببرند. کافر یافته بودند، سیلی به سروصورتش می‌زدند که فیض ببرند. وگرنه من که حرف و حدیثی برای اقرار نداشتم. ازمقاله‌هایم پرینت گرفته و برخی سطرها را های‌لایت کرده بودند و با اشاره به آن سطرها کتکم می‌زدند و فحاشی می‌کردند.  یک روزهم ازمن خواستند تا وصیّت نامه‌ام را بنویسم و سپس لباس‌هایم را درآوردند و مرا با چشم بند بر روی چهارپایه بردند و گفتند می خواهیم دارت بزنیم.
اما سرانجام پس ازاینکه از «الهیات شکنجه»(۳) طرفی نبستند و نتیجه‌ای نگرفتند، لاجرم درِ فیضیه (!) هم بسته شد و مرا از بند اطلاعات به زندان منتقل کردند.

ناگفته نگذارم که زندان از جهتی برای من آرامش بخش است. گاهی درصحبت با دیگر زندانیان و هم بندیانم به شوخی می‌گویم این درهای آهنی و دیوارهای بلند و سیم های خاردار و برج های دیده بانی پیرامون زندان، برای این نیست که مانع فرارما باشد؛ بلکه دلیل واقعی وجود آنها جلوگیری ازهجوم مردم بیرون به داخل زندان است! چون ما که یقین داریم که درحبس و اسارت به سرمی‌بریم. اما ازبین هفتاد میلیون ایرانی که توسط بومیان اشغالگر به گروگان گرفته شده‌اند، احتمالا آن عده ای که دچار توهّم آزادی نیستند، ممکن است به قصد روشن شدن تکلیف خود و رسیدن به آرامش بخواهند رسماً ساکن زندان باشند!

به واقع من امروز به آن آرامشی که وصفش را می‌کنم دست یافته‌ام. این اسارت دراحساس من به مثابه طلیعۀ آزدی است. امروز بیشتر از هر زمان دیگری دلم گواهی می‌دهد و امید یافته‌ام که آزادی سرزمینم، آزادی میهنم نزدیک است. به‌ویژه زمان هایی که درمحوطۀ هواخوری زندان به البرزکوه که در چشم اندازم قراردارد خیره می‌شوم. همانجا که سیمرغ خدای ایران آشیانه دارد. همانجا که عاقبت ضحاک را به دماوندش زنجیرخواهیم کرد. این احساس عمیق تر و درکش برایم روشن‌تر است. حقیقت این است که جبال البرز همواره به من قوت قلب می بخشد. دلم را، گامم را استوارمی‌سازد. البرز با من از ایران و استقامت و آزادی سخن می‌گوید. از سیمرغ می‌گوید که بال و پر گشوده و ایران و ایرانیان را درآغوش گرم خود گرفته است.

پانویس:

۱- ازشاه زی فقیه چنان بود رفتنم      کزبیم مور در دهن اژدها شدم  (ناصرخسرو)
۲- این سخن منسوب است به طاهرذوالیمینین
۳- "الهیّات شکنجه" تعبیری است ازمحمدرضا نیکفر

مرداد ۱۳۹۰
زندان گوهردشت

----------------------------------------------------------------------------------------------
نه


بیداری اسلامی و مسئلۀ تروریسم



از آغاز قیام های مردمی علیه حکومت های استبدادی در خاورمیانه و شمال آفریقا که تاکنون به سقوط دیکتاتوری های تونس و مصر و لیبی منجرگردیده، مقامات رژیم حاکم بر ایران با اتخاذ سیاست فرار به جلو، از انقلاب اسلامی سال۵۷ به منزلۀ الگوی این جنبش ها یاد می کنند و تحولات گسترده درکشورهای عربی را ناشی ازمقوله ای بنام ”بیداری اسلامی” برمی شمارند. (اگرچه زمانی که امواج این قیامها به ساحل کشور برادرسوریه می کوبد، حاکمان جمهوری اسلامی به یاوه گویی می افتند واعتراضات مردم سوریه علیه رئیس جمهور موروثی و دایناسورهای حزب بعث را که هر روزه در شهرهای این کشور به خاک و خون کشیده می شود، به تحریک و دخالت دولت های اروپایی و آمریکا نسبت می دهند.)

به واقع اگر این رویدادها متأثر ازتحولات جامعه ایران بوده باشد، بدون شک حرکت آزادیخواهانه و دموکراسی خواهی ملت ایران که در سال ۸۸ خیابان های تهران را با فریاد”مرگ بر دیکتاتور”به صحنه اعجاب انگیزی از شجاعت و شهامت زنان و مردان و جوانان ایرانی در انظار جهانیان تبدیل کرد، بیشترین تاثیر و سهم و نقش را داشته است. تصاویر دلخراش قتل ندا آقاسلطان، جانبخش جنبش آزادیخواهی که در سطحی گسترده در رسانه های جهان منعکس گردید، وجدان خفته ملت های اسیر را بیدار کرد. خیزش شجاعانۀ ملت ایران در سال ۸۸ با توجه به وسعت و شدت اختناق و سرکوبی در جمهوری اسلامی، نیروی محرکۀ لازم را در منطقه منتشر ساخت؛ به طوریکه باعث شد ملت هایی که تا آن هنگام خود را در برابر دیکتاتوری های عرفی و معمولی و پیش پا افتادۀ حاکم بر سرزمینشان به مردمی ناتوان و ضعیف باز می شناختند، به خودیابی و خودباوری و دلاوری برانگیزد. وگرنه پس از گذشت سی و دو سال از وقوع انقلاب اسلامی، هیچکس خواب نما نشده بود و دلش برای تازیانه و سنگ سار و اعدام و قصاص وحجاب اجباری و تبعیض و تحقیر و اهانت به ساحت بشر تنگ نشده بود که جمهوری اسلامی را الگویی برای جامعۀ خود قرار دهد و با انقلابی واپس گرا و ارتجاعی، نظامی خونریز و بی رحم را بر سرنوشت و مقدرات خویش حاکم گرداند و هنوز از چالۀ استبداد بیرون نیامده، به چاه بی انتهای اسلام سقوط کند. یعنی دقیقاً همان اتفاقی که در سال ۵۷ برای مردم ایران روی داد.
آیا مردم کشور مصر هوس کرده اند تا تروریست های اخوان المسمین و یا کفتارهای حوزه علمیه الازهر حکومت اسلامی تشکیل دهند و در میدان تحریر قاهره چاله حفر کرده و زنان مصری را سنگسار کنند؟ و یا پیرامون میدان جرثقیل بچینند و جوانان را در ملأعام به دار بیاویزند؟
مردمی که بخواهند با تکیه بر اسلامگرایان و با حمایت آخوند و آیت الله و ملا و مفتی و سایر دینکاران، با استبداد و دیکتاتوری مبارزه کنند و از موضعی مذهبی در پی تغییر سیاسی و بدنبال آزادی و دموکراسی برآیند، دیری نخواهد پایید که این بار اسیر اسلامگرایان شده و توسط دشمنان کینه توز آزادی به گروگان گرفته شوند.

اساساً ببینیم این«بیداری اسلامی» چه مطلب و موضوعی است که سلطه گران جمهوری اسلامی از طریق رسانه های انحصاری و بوق و بلندگوهای فراوان خود، بی وقفه و پیوسته و در حجمی عظیم آنرا تبلیغ می کنند و هر اعتراضی و تظاهرات حتا در اسپانیا و انگلستان را به «موج بیداری اسلامی» متأثر از انقلاب اسلامی ایران نسبت می دهند.
حدوداً از زمان دوره گردی های سید جمال الدین اسدآبادی که به غلط عقب ماندگی جوامع موسوم به اسلامی را نسبت به رشد و پیشرفت و سرافرازی اروپاییان ناشی از استعمار می پنداشت و تنها چاره را وحدت مسلمانان جهت مقابله با استعمارگران می دانست، مقوله ای در مفهوم «نهضت اسلامی» و«بیداری اسلامی» با بیان های گوناگون و با برداشت ها و تفسیر های مختلف در سخنان و نوشته های رهبران اسلامی، مورد بحث و بررسی قرار می گیرد و تبلیغ می شود. ازآن پس افرادی همچون محمدعبده و حسن البنا و سید قطب و دیگران در راستای همین فکر فعالیت هایی انجام می دهند.
در حقیقت اذعان و اعتراف به «خوابگرد»ی مسلمانان، چنانکه آرتورکوستلر، پژوهشگر و دانشمند انگلیسی با آگاهی و به روشنی در کتابی به همین نام به آن اشاره می کند، تلویحاً صورت می گیرد. اما حقیقتی که همواره نادیده گرفته شده و هیچ اسلامزده ای تاکنون حاضر به پذیرش آن نیست، این نکته است که آنچه علت و عامل اصلی و اساسی خوابگردی و عقب ماندگی جوامع اسلامی است، اتفاقاً خود اسلام و آموزه های آن و هستی شناسی و جهان بینی و دستگاه جهت گیری ای است که ارائه می دهد. این تناقض همان واقعیتی است که مسلمانان را دچار سر گیجه ساخته و سرنوشت رقت بارشان را از آغاز تا به امروز رقم زده است. معلوم نیست آیین و آموزه ای ضدتکاملی که تمام هم و غمش متوقف کردن بشر در جاهلیتِ عربِ شبه جزیرۀ است و کلیۀ احکام و دستورات آن در جهت آماده ساختن انسان برای مرگ و رفتن به ناکجا آبادِ آخرت خلاصه می شود، اساساً چه کاری به دنیا و زندگی و پیشرفت و رشد و ساختن و سازندگی دارد؟ این آموزه هرکجا و هر زمان که فردی با اندیشه و منطق ناب به معنی یونانی آن به کاوش پدیده ها و امور پرداخته و در جستجوی حقیقت بوده است و از پذیرفتن هر سخن یاوه و مهمل و هرز و پوچ و بی منطق سرباز زده، با تکرار "لایشعرون و لایعقلون" وی را تخطئه کرده و سفیه اش خوانده و صدایش را به صدای خر و عوعو سگ مانند کرده است. آنجا هم که در برابر زور فکری و منطق خردگرایان خود را ضعیف و ذلیل یافته، شمشیر کشیده، تکفیر کرده و حکم به قتل و نابودی دگراندیشان داده است.

بی دلیل نیست که ارنست رنان نویسنده و متفکر فرانسوی، مسلمانان را فاقد توان درک و فهم علم و فلسفه می شناسد. مسلماً موجوداتی پادرهوا و معلق، هرگز زمین سفت و سخت زیر پای خود را نه حس کرده اند و بطریق اولی نه هم باور کرده اند. بدنبال پاسخ پرسش های خویش، بجای تحقیق در آزمایشگاه، با پرسه زنی در آسمانها تاریخ خود را ساخته اند. اساساً اگر بتوان به وجود تاریخ برای این موجودات قائل بود. زیرا طول عمر را مانند اسب آسیاب چشم بسته به دور خود چرخیدن، هیچ قوم و گروهی را صاحب تاریخ نمی کند. تاریخ متعلق به مردمانی است که زندگی کرده اند نه خوابگردی.
باید دید مردمانی مرگ اندیش و آخرت گرا و موهوم پرست که دچار فلج مغزی اند، مردمانی که دچار کوری اند، کوری سفید، کوری ای ناشی از نور خیره کننده و کورکنندۀ الله، مردمانی خردباخته و تسلیم و تبعاً بی مسئولیت که قلاده بر گردن آویخته، افسارشان را بدست ملا و مفتی و آخوند و آیت الله و انواع و اقسام شیادان الهی سپرده اند تا آنان را به نیرو های غیبی و ماورایی و موهوم متصل کنند... تا چه اندازه شایستۀ زندگی و زیستنی انسانی اند.
آیین و آموزه ای که نقطۀ کانونی و ماهیتِ ایمانی و هستۀ سخت آن مرگ است و تمامی عناصر و اجزاء و دستگاه ارزشی و اخلاقی و تمامی هنجارها و باید و نبایدهایش به گرداگرد و پیرامون مرگ شکل گرفته و از مرگ تغذیه می کند، در این صورت حتا عرفان و تصوف و روحانیتی هم که در این چارچوب و فضا نفس می کشد، لاجرم به شدت مسموم و مرگ زده و خوارکنندۀ زندگی و زیبایی های هستی است.

اگر بر دارالمجانین تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری مروری اجمالی داشته باشیم، با ورود به باغ وحشی پر از موجودات نیمه دیوانه، عمق و ژرفای زندگی ستیزی، زن ستیزی، نفرت از زیبایی و شادی و شراب، نفرت از آزادی و انسان و نفرت از همۀ مواهب هستی را در وجود اولیای الهی و مؤمنین حقیقی به این آموزۀ ویرانگری، به طرز وحشت آوری درک خواهیم نمود .
اکنون تصور کنیم هیولاهایی این چنین زمانی که از خواب بیدار شوند چه خواهند کرد. بدون تردید شمشیر می کشند تا با زندگی بجنگند. تا آنانیکه زندگی و زیبایی ها و شادی هایش را به موهوم آخرت نمی فروشند به قتل برسانند. (نساء ۷۴) بیدار می شوند تا بمب به خود بسته در میان جمعیت منفجر کنند. قصاص کنند ،اعدام کنند، سر ببرند، دست و پا ببرند، شلاق بزنند، زنان را سنگسار کنند و یا اگر عجالتاً مقدور نبود و موجب وهن اسلام می شد، با حجاب اجباری زنان را در کفن سیاه پیچیده، زنده به گور کنند. این ها واقعیت هایی است که ما ایرانیان با یک یکِ ذرات وجودمان تجربه کرده ایم و تمامت آن چیزیست که از “بیداری اسلامی ” نصیب بشر گردیده.
اکنون بیاییم فرض کنیم همانگونه که امثال سیدجمال الدین اسدآبادی و همفکرانش آرزو می کردند، مسلمانها با وحدت کامل، همبسته و یکپارچه پشت یکدیگر می ایستادند، آنوقت با آن مغزهای علیل و معیوب، با خردهای تعطیل شده و درعمق نادانی و جهل و بی سوادی و بی دانشی و بی هنری، قرار بود چه معجزه ای پدید آورند؟ مگر این”بیداری اسلامی” قرار بود چه چیزی را بیدار کند؟ آیا سرانجام به غیر ازغول چراغ جادو، به غیر از تروریست های اخوان المسلمین و تروریست های فداییان اسلام نواب صفوی، به غیر از تروریسم فراگیر جمهوری اسلامی و القاعده و طالبان و حزب الله چیز دیگری هم بیدار شد؟
اشتباه سیدجمال و هماندیشان وی تا به امروز این حقیقت است که درنیافتند که اتفاقاً اگر اروپای متمدن و پیشرفته و صنعتی ملل مسلمان را استعمار نمی کرد ، جای بسی شگفتی بود. مگر دیگران برای گوسفندها و گاوها عمارت و طویله بنا نمی کنند و این حیوانات را استثمار نمی کنند؟ بستر و زمینه و محرک و انگیزۀ استعمارگران همواره جهل و نادانی و عقب ماندگی گروه ها و اجتماعات استعمارشونده بوده است. امروزهم اروپای استعمارگر به جهت تثبیت جهالت مزمن و پس ماندگی مسلمانان با گسیل سفیران استعمار، مانند هانری کربن ها و روژگارودی ها و آن ماری شیمل ها، دست در دست آخوند و آیت الله به تأیید و تقدیس خرافات و اوهام و مهملات اسلامی مشغول است.

از زاویه دیگری نیز می توان به سرنوشت تأسف بار مسلمان ها نگریست. اگر یکی از تعریف های انسان را “حیوان ابزار ساز” بدانیم، مسلمان ها در طول حیات و تاریخشان به اندازۀ یک سنجاق قفلی ساده و یا یک زیپ برای لباسشان اختراع و ابتکار به خرج نداده اند. (تا حداقل عورت خود را که آنهمه بر حجاب آن اصرار می ورزند بطوریکه تمام بدن خود را آلت جنسی و عورت می دانند، از انظار بپوشانند.) حتا برای مجاهدان صدراسلام که  به جهاد و جنایت فی سبیل الله و غارت مقدس می تاختند، صنعتگران یهودی شمشیر می ساختند.
امروز هم می بینیم نیمه میمون هایی که زوزه های اسلام – اسلامشان گوش فلک را کر کرده و جُهال غرب ستیزی که با تمامی دست آوردهای فکری بشرمتمدن دشمنی می ورزند، باهمان ابزارهای ساخت دنیای آزاد و پیشرفته به جنگ تمدن و آزادی و دموکراسی و پیشرفت برخاسته اند و درپی “موج بیداری اسلام” انفجارهای یازده سپتامبر را صورت می دهند. جمهوری اسلامی نیز- که در فکر ارتقاء مقام خود ازعضوی از اعضای «محور شرارت» به مقام «مرکز شرارت» می باشد - با استفاده از دانش و تکنولوژی بشر متمدن و متفکر برای ساختن بمب اتمی تلاش می کند. تا شاید با تهدید آن بتواند جهان را به گروگان گیرد.
موجوداتی که نه تنها هیج سهمی در رشد و بالندگی و تکامل اندیشه و دانش و صنعت بشر نداشته اند، بلکه وظیفۀ ایمانی آنان ایجاد مانع و مزاحمت برای زندگی و پیشرفت دیگران بوده و تجاوز به امنیت و حقوق و آزادیهای دگراندیشان و آزاداندیشان سرشت دینی ایشان است، اکنون گمان برده اند که می توان فاصله ی عقب ماندگی خود با بشرمتمدن و پیشرفته را با اسلحه و بمب پرکرد. با عملیات انتحاری وترور، با شعار مرگ برآمریکا و مرگ براسرائیل.

باری، تجربۀ حکوکت اسلامی در ایران طی سه دهه اخیر و حاکمیت کوتاه مدت طالبان در افغانستان به روشنی نشان داد که پی آمد و نتیجۀ منطقی و محتوم ”وحدت اسلامی” و”اتحاد اسلامی” و”نهضت اسلامی” و”بیداری اسلامی” درهرکجا که باشد، در نهایت امر به قدرت گرفتن زورگیرها و خفت گیرها و گروگان گیرها و تروریست هایی می انجامد که به هدف ستیزه با آزادی و ارجمندی انسان، به هدف اسارت بشر و اسارت روح انسان، از هیچ جنایت و ددمنشی فروگذار نیستند.
در مجموع، حاصل دردناک«وحدت اسلامی» و«نهضت اسلامی» و« موج بیداری اسلامی» و سرانجام تجربۀ تلخ حکومت اسلامی که تاکنون زندگی چند نسل را تباه کرده است، دست کم ما ایرانیان را به این حقیقت عمیقاً آگاه ساخته که در فردای میهن هرگز اجازه ندهیم که هیچ فرد و گروه و حزب و سازمانی، از موضع مذهب و با موضوع مذهبی در حوزه سیاست و در وضع قوانین و کلاً در عرصه عمومی، کمترین دخالت و اظهار وجود و عرض اندامی کند.

کرج
زندان ندامتگاه
آذر ماه ۱۳۹۰

----------------------------------------------------------------------------------------------
ده



انتخابات: تحریم یا بایکوت؟



در جامعۀ عقب ماندۀ اسلامی که درواقع اجتماعی است گله وار که توسط رهبران مذهبی درمقام چوپان کنترل می شود، به علت اینکه اعضاء فاقد فردیت و هویت فردی می باشند، هرگونه حرکت جمعی و رفتار گروهی واکنشی است غیرارادی و بی اختیار وهیچ تصمیمی از سوی افراد هرگز اندیشیده و بررسی و تحلیل نمی شود، بلکه فقط و فقط مرجع دینی است که هم تصمیم ساز وهم تصمیم گیرنده است.
اساساً انسان در جامعۀ اسلامی درمقامی نیست که بیاندیشد. حتا مرجع دینی، تنها کلام مقدس و امرالهی را متحقق کرده و به منصه ظهورمی رساند. درجامعۀ اسلامی به هر امری از دریچۀ حرام و حلال شرعی نگریسته می شود و ازهیچکس توقع پرسش و خرد ورزی و جستجوگری و سنجشمداری نیست و انتظار نمی رود جز ازبابت تکالیف شرعی و عمل به واجبات و پرهیز ازمحرمات، دلمشغولی و ذهن مشغولی دیگری داشته باشند. در چنین چارچوبی است که تحریم به معنی “حرام شمردن” ونه “محروم داشتن” کارکرد واقعی خود را آشکار می سازد.

در غائله تنباکو زمانی که آخوند محمد حسن شیرازی بر مردم تکلیف دانست که از مصرف تنباکو و توتون خودداری کنند، او به عقل و خرد مردم و توانایی درک و فهم موضوع از سوی جامعه هیچ وقعی نمی گذاشت. لزومی به توضیح و تشریح مسئله انحصار و توجیه مردم در خود نمی دید. بلکه حکم و اجتهاد فقهی و شرعی را اعلام می داشت.از تودۀ مؤمن تنها پیروی و سرسپردگی و تسلیم به حکم شرعی انتظار می رود: " الیوم استعمال توتون و تنباکو بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان است."(۱)

با این وصف تحریم امری است متعلق به اجتماعی مذهبی و بدوی و عقب مانده که در صورت موفقیت و به بار آوردن نتیجۀ مطلوب اتفاقاً دلیل محکمی است بر رشد نایافتگی و صغارت و پس ماندگی یک اجتماع انسانی . اجتماعی از انسانها که هنوز به ساحت «جامعه» گام ننهاده. اگر چه ازجمعیتی کثیر و فزون یافته تشکیل شده باشد و همچنان در مناسبات و روابط پیشامدرن، خود را تا به عصر حاضر کش داده و کشانده باشد.
به هرروی تحریم به معنی «حرام شمردن» هر چند ازسوی قاطبۀ مردم درامری جدی گرفته شود، رعایت شده و نتیجه دلخواه را نیز دربر داشته باشد، هرگز یک رفتارمدنی و مدرن و شهروندی و آگاهانه محسوب نمی گردد و تنها در چهارچوب فرهنگ « شبان- رمگی» قابل توضیح است.

زمانی که مردم ایرلند ازهرگونه دادوستد و مراوده ومعاشرت با صاحب منصب انگلیسی خودداری می ورزند (که با توجه به نام وی اصطلاح بایکوت رایج گردیده)عمل ایشان تصمیمی است خودجوش و آگاهانه و خردمندانه و مدنی و هیچ مرجعی چه مذهبی و غیر مذهبی (مرجعی عقل کل که به جای همه می اندیشد) مردم را مخاطب قرارنداده و تکلیفی برآنان واجب نشمرده وخواستار تقلید میمون وار از خود نبوده است. بلکه درک و شعور و فهم عمیق و اجتماعی شهروندان ایرلند و شناخت صحیح فرد فرد ایشان نسبت به مسئولیت اجتماعی خویش راهنمای آنان بوده است. چنین رفتاری، چنین مبارزه و اعتراض و مخالفتی نسبت به شرایط نامطلوب، تنها از ملتی که بر حق تعیین سرنوشت خود آگاه است، باور دارد و برکسب آن اصرارمی ورزد قابل مشاهده است.

در اینجا ضروری است به این نکته توجه شود که پرسش «تحریم یا بایکوت» یک بحث لغوی و بازی با الفاظ و کلمات نیست. هنگامی که آخوندها شرکت در انتخاباتِ جمهوری اسلامی را تکلیف شرعی اعلام می کنند، مانند آنچه خمینی می گفت که " رأی به خبرگان رأی به اسلام است " و به دنبال آن توده های مؤمن گله وار به حوزه های رای گیری هجوم می آوردند، در این صورت فقط وفقط همان آخوندها و مراجع قادرهستند که انتخابات را به معنی درست کلمه «تحریم» کنند.(۲)
با توجه به این استدلال، اگر بخواهیم برای امتناع مردم معترض ازمشارکت درانتخابات رژیم اسلامی نامی در نظر بگیریم، بدون شک “بایکوت” نزدیکترین و درعین حال بهترین نام به لحاظ رسایی و افاده آن معنی و مفهومی است که از حرکت و رفتاری مدنی به ذهن خطور می کند. وانگهی سرشت سکولار «بایکوت» دربرابراصطلاح مذهبی «تحریم» به روشنی پیداست و اجازه نمی دهد این احتجاجات را درحد بحثی لغوی و بازیگوشانه تقلیل و تخفیف داد.

پرسش بعدی: چرا بایکوت؟

آگاه هستیم که نهاد انتخابات که خشت اول دموکراسی برآن گذاشته می شود، درجمهوری اسلامی از ابتدا نهادی میان تهی و بی مغز و نوعی عوام فریبی و ظاهرسازی و دروغی بزرگ بوده است. اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی حق قانون گذاری را از آن خداوند (الله) می شناسد و درهمان آغاز انسان و ارادۀ او را از حاکمیت برسرنوشت خود و جستجوی راه نیکبختی کنار می گذارد و ساقط می کند. این قانون نظام معیشت و نظام تأمین امنیت و تنظیم روابط اجتماعی را نه براساس قرارداد اجتماعی و رضایت مردم، بلکه ناشی از شریعت اسلام و احکام از پیش اندیشیده شده و منسوب به عالم غیب و ماوراء و موهوم می داند. گذشته از این با سازوکارهایی نظیر شورای نگهبان و نظارت استصوابی، اساساً همۀ راههای انتخاب و ارادۀ ملت ایران مسدود و اختیارات و حقوق مردم در این عرصه ، در یک دایره و چرخش دائمی، به تمامی به ولی فقیه و رهبر رژیم اسلامی واگذارشده است.
زمانی که خمینی می گفت اگر سی میلیون بگویند آری من می گویم نه، درحقیقت دامنۀ اراده و اختیارانسان بر سرنوشت خود را از دیدگاه اسلام به روشنی بیان می کرد. مردم درانتخابات های جمهوری اسلامی، آلت فعل و بازیچه و وسیلۀ نمایش مسخره ای بیش نیستند.
ازسوی دیگر و نظربه اینکه حاکمان رژیم اسلامی درطول بیش از سه دهه عمراین رژیم، همواره به انتخابات در معنی رفراندوم نگریسته اند و "حضور باشکوه ومشارکت انبوه مردم" در انتخابات را به منزلۀ رای آری یا نه به کل نظام دانسته اند و حضور کیفی و انتخاب آگاهانه و توجه به برنامه های نامزدها از طرف مردم در نزد آنان هرگزهیچ اهمیتی نداشته است؛ بنابراین بایکوت انتخابات و خالی گذاشتن حوزه های رأی گیری در واقع هل دادن رژیم به درون چاله ای است که پیش پای خود حفر کرده است. اگرچه شرکت مردم درانتخابات های گوناگون هراندازه هم قلیل و حتا اگر درصدی یک رقمی از واجدان شرایط و دارندگان حق رأی بوده باشد، حاکمان جمهوری اسلامی در رسانه های خود اگرهم شده با نمایش تصاویر فتوشاپی، از حضور باشکوه و مشارکت انبوه مردم سخن خواهند گفت. اما به هرحال "عاقلان دانند" و درنزد افکار عمومی مردم آزاد جهان که دراین برهه از زمان در زمینه ای محکم پشت مخالفان نظام اسلامی ایستاده اند، حقانیت نداشتۀ جمهوری اسلامی یکباره و برای همیشه برباد خواهد رفت.

پرسش آخر: آیا بایکوت ممکن است؟

درپاسخ به این سوآل، توجه به این نکته که ما در چه موقعیتی و زمانه ای واقع شده ایم و جامعۀ ایران در کدام وضعیت اجتماعی قراردارد و بویژه اینکه در چه مقطعی از عمر جمهوری اسلامی ایستاده ایم بسیار مهم است. امروز بیش ازهفتاد درصد جمعیت ایران شهرنشین وغالباً به لحاظ انتظارات فرهنگی و نه الزاماً موقعیت اقتصادی، جزو طبقۀ متوسط رده بندی می شوند که تحقق خواسته ها و آمال و آرزوها و رویاهای خود را در زمینه و فضایی کاملاً آزاد  و دموکراتیک و مدرن و همسو با ارزشهای جوامع متمدن اروپا و آمریکا جستجو می کنند و نظام استبدادی واختناق حاکم بر ایران و ضد فرهنگ اسلامی و رسمی را بزرگترین مانع بر راه خوشبختی خود و فرزندان خود می شناسند. اکنون آرزوی تغییر شرایط موجود دغدغۀ روزشماراکثریت ملت ایران است و افکار همگانی و روان جمعی جامعه آمادگی نسبی یافته است که هزینه های چنین تحولی را نیز بپردازد. چنانکه حتا امید بستن به حملۀ نظامی ائتلاف جهانی به جمهوری اسلامی، در میان اقشار مختلف مردم به خوبی مشاهده می شود.
از طرفی جمهوری اسلامی، هم به لحاظ موقعیت داخلی و هم در سطح جهانی وضعیت بسیار متزلزلی دارد. جمهوری اسلامی تمامی پروبال و حاشیه های خود را که تعادلش را حفظ می کرد قیچی کرده است. هسته سختی که باقیمانده است، بطور دائم و پیوسته به درون سیاه چالۀ اصول گرایان و محافظه کاران طالبانی وآدمخوار که چشم خود را بر همه حقایق بسته اند فرو می ریزد.
پایوران رژیم اسلامی تمامی برگ های خود را بر داو سرکوبی و اختناق شدید در داخل کشور و در خارج براعلان جنگ به جهان آزاد و متمدن و بی اعتنایی به پرنسیپ ها و قوانین بین المللی گذاشته اند. اصلاح طلبان رانده شده از قدرت(نه از غارت) نیز از بیم سقوط رژیم سکوت پیشه کرده اند. زیرا به نیکی دریافته اند که پس ازاعتراضات خیابانی ۲۵ بهمن ۸۹ ، رژیم اسلامی منبعد ظرفیت تحمل حتا یک تجمع کوچک خیابانی را ندارد. یکبار دیگر چنانچه به مانند سال ۸۸ و روز قدس و ۱۳ آبان و عاشورا… مردم به خیابانها بریزند، سلسله اعصاب رژیم بهم می پاشد و با توجه به حمایت های بین المللی و افکار عمومی جهان از ملت ایران، کنترل شرایط و اوضاع در چنین حالتی ازطرف رژیم غیرممکن خواهد بود.

در کوتاه مدت فرصتی که پیش روی ملت ایران قرارگرفته، انتخابات مجلس نهم در تاریخ ۱۲ اسفند سال جاری است. واقعیت این است که بعد ازانتخابات ریاست جمهوری در ۲۲ خرداد ۸۸ و تقلب گسترده رژیم و حوادث پس ازآن، نهاد انتخابات در جمهوری اسلامی با بحران مواجه گردیده و بطورجدی بی اعتبار شده است. به همین دلیل هم بود که انتخابات شوراها را پس از آن به تعویق انداختند. درماه های اخیر نیز سعی کردند تا رأی گیری در انتخابات پیش رو بصورت اینترنتی انجام گیرد تا نیازی به حضورمردم درحوزه های رأی گیری نباشد. ولی تاکنون موفق نشده اند. تردید جدی است که رژیم اسلامی اصلاً بتواند منبعد انتخاباتی برگزارکند. چون دعوت بدون تمیز مردم به خیابان ها و حوزه های رأی گیری ریسک بزرگی محسوب می شود و هیچ شباهتی به فراخوان به راهپیمایی های فرمایشی و نمایشی رژیم که متشکل از اقلیت خودی و بسیج و چماقداران و سرکوبگران دولتی است نخواهد داشت. بسیار محتمل است که اکثریت معترض ملت ایران از این فرصت درجهت ابراز مخالفت و اعتراض و نارضایتی خود بهره برده و همراه با شعار «مرگ بر دیکتاتور» خیابان ها را در روز رای گیری به صحنۀ تظاهرات ضد حکومتی تبدیل کند.
در هر صورت احتمال بایکوت انتخابات ۱۲ اسفند ۹۰ از سوی ملت ایران بسیار زیاد است. حتا احتمال اینکه بدون هیچ دعوت مستقیم و اعلام شده ای از طرف اشخاص و احزاب و جمعیت ها و سازمان های سیاسی مخالف رژیم، بایکوت خود به خود صورت گیرد و مردم به ستوه آمده و آزرده و خسته از ۳۳ سال ستم و بی حقوقی و تحقیر و اهانت و اختناق و سرکوبیِ رژیمی بی رحم و خونریز، از شرکت در نمایشی مسخره و مضحک به نام انتخابات خودداری ورزند وجود دارد. امروز کمتر کسی یافت می شود که از شرکت در کمدی مبتذل انتخابات و مشارکت در دموکراسی بازی های تهوع آور یک نظام استبداد دینی، انتظار تغییر و تحولی در سرنوشت خودداشته و احساس رضایت کند.

درهرصورت بایکوت انتخابات یکی ازامکان های پیش روی ملت ایران است که با کمترین هزینه، موفق ترین نوع مبارزۀ مدنی را به نمایش می گذارد.

پانوشت:

۱- تمام حقیقت آنچه به غلط «جنبش تنباکو» نام گرفته از این قرار است: بازاریان تهران که از انحصار این کالا زیان می دیدند، با مراجعه به شیخ فضل الله نوری امام جمعه تهران، مسئله را به وی تفهیم کردند یا بهتراست گفته شود او را تهدید کردند. زیرا کسادی بازار به معنی زیان آخوند هم بود. چون تبعاً میزان دریافت خمس و وجوهات شرعیه که بازار در تأمین آن سهم اصلی و عمده داشت کاهش می یافت. درپی آن شیخ فضل الله درنامه ای به شیخ شیرازی که ساکن نجف بود هشدارمی دهد که چه نشستی که دکان ما در معرض خطر ورشکستگی قرار گرفته! البته این غائله حاشیه هایی نیز داشته که یادداشت حاضر محل توجه بدان نبود.
۲- این معنی را در تلاش بعضی جریان ها (از قبیل اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها) برای استفاده از آخوندهای به اصطلاح مخالف و قراردادن آنها درمقابل بخشی از حکومت می توان مشاهده کرد. مثلاً انتظاری که این جریان ها از آخوند منتظری داشتند و با اهداء استوانۀ کوروش و تعریف و تمجیدهای دیگر، هندوانه زیر بغلش می دادند که در برابر ولی فقیه محکم بایستد و فشار آورد از آن جمله است. غافل از اینکه بطور کلی آخوند با تنها چیزی که مخالف است، آزادی و حقوق طبیعی انسان است. البته این گروه ها هم همواره به دنبال سهمی از قدرت بوده اند و نه آزادی و حقوق ملت.

کرج- زندان ندامتگاه
دی ماه ۱۳۹۰

----------------------------------------------------------------------------------------------
یازده


در محکمۀ اسلامی



هم میهمنانم لابد اطلاع دارند که سال گذشته شعبۀ ۲ دادگاه انقلاب کرج مرا به عنوان یک متهم در بی حقوقی مطلق به اتهام توهین به چیزی بنام «مقام معظم رهبری» به دو سال حبس و به اتهام تبلیغ علیه نظام و ارتباط با ایرانیان تبعیدی به یک سال و جمعاً سه سال حبس محکوم کرد.
درهمان زمان بازپرس شعبۀ ۶ دادگاه انقلاب کرج بنام «محمدیاری» به اتهام توهین به مقدسات پرونده ای گشود که ابتدا قراربود به دادگاه موسوم به پنج قاضی برده شود که احکام اعدام و قتل صادرمی کند. اما درنهایت امر با کیفرخواستی که دادستان کرج با موضوع اتهام توهین به قرآن و توهین به انبیا و توهین به مقدسات علیه من صادرکرد، پرونده به شعبۀ ۱۰۹ دادگستری کرج به ریاست قاضی غلام سرابی ارجاع شد.

درجلسۀ دادگاه یکم مرداد ماه ۱۳۹۰ که به همین پرونده رسیدگی می شد، هرآنچه گفته بودم درجلسه دادگاه سی ام آذرماه نیزهمان عرایض را تکرار کردم. گفتم شرم آوراست که پس از گذشت حدوداً پنج قرن از قرون وسطی، رژیم اسلامی انجمن انگیزاسیون و دادگاه تفتیش عقاید تشکیل داده است.عرض کردم اساساً اتهام توهین به مقدسات، اتهام و سخنی مهمل و یاوه و پوچ است. استناد می کنید به قانون مجازات اسلامی که در واقع احکامی است که فرقۀ فقها برای حفظ قدرت و سرکوب مخالفان خود وضع کرده است و به هیچ وجه قانون به شمار نمی رود. قانون تعریفی خاص دارد. گفتم این جلسه را من دادگاهی فرمایشی می دانم. درحقیقت دادگاه نیست، بلکه محکمۀ اسلامی است که در آن متهم هیچ حقوقی ندارد. دادگاه به مفهوم امروزی لوازم و قواعدی دارد که هیچکدام دراینجا رعایت نگردیده و فراهم نیست.
حتا طبق اصل ۱۶۸ قانون اساسی جمهوری اسلامی به اتهامات مطبوعاتی و سیاسی می باید به صورت علنی و با حضورهیأت منصفه رسیدگی شود. درحکومت اسلامی که برمبنای ایدئولوژی اسلام تشکیل یافته، اتهام توهین به مقدسات در واقع اتهامی صد درصد سیاسی است. گفتم این محکمۀ اسلامی می تواند رأی به قتل و جنایت بدهد؛ می تواند حکم قتل و جنایت صادر کند؛ اما هرگز نخواهد توانست پشت درهای بسته مرا محاکمه کند.
پرسیدم چگونه دادگاهی تشکیل داده اید که از روز نخست بازداشت نه تنها وکیلی درکنارخود نداشته ام بلکه با کمال وقاحت طی نامه ای به زندان نوشته بودند که متهم حق تماس با وکیل ندارد!
من به مدت هشت ماه درسلول انفرادی محبوس و ازهرگونه ملاقات حضوری وغیرحضوری وهمچنین تماس تلفنی محروم بوده ام. دراین مدت شکنجه شده ام، کتک خورده ام و از تمامی حقوق انسانی محروم بوده ام. در چنین شرایطی پرونده سازی کرده اند و خودشان بریده و خود دوخته اند. بنابراین اکنون نیز همین روش را تا به آخرادامه بدهند و مانند بالغ بر دویست هزار ایرانیِ مخالف رژیم اسلامی که طی این سی و چند سال در بی حقوقی مطلق در بیدادگاه های اسلامی محکوم و اعدام شدند و به قتل رسیدند، مرا نیز محکوم و اعدام کنند. گفتم من دردادگاهی با تمامی لوازم و قواعد حقوقی به همان گونه دادگاهی که در کشورهای آزاد و دموکراتیک نظیر فرانسه و هلند تشکیل می شود حضورخواهم یافت و دفاع خواهم نمود. در دادگاهی صالح، علنی و با حضور هیأت منصفه و حضور وکلای خود و با حضور نمایندگان رسانه ها. عرض کردم من از شخص خودم دفاعی نخواهم کرد؛ بلکه ازاندیشه ها و باورها و نوشته هایم دفاع خواهم کرد.

در حاشیه لازم است بگویم که حتا در جلسه به اصطلاح دادگاه و در حضورقاضی، پاها و دست هایم همچنان در زنجیر بود و توسط دستبندی دیگر به مأمور همراهم بسته شده بودم. بطوریکه هنگام نوشتن اظهاراتم به سختی مشکل داشتم.

کرج
زندان ندامتگاه
دی ماه ۱۳۹۰

----------------------------------------------------------------------------------------------
دوازده


برخوردهای وحشیانه و شکنجه با شوکر



روز پنجشنبه چهارم خرداد ماه آقای غلام سرابی قاضی شعبۀ ۱۰۹ کیفری دادگستری کرج که به پروندۀ من با موضوع اتهام توهین به مقدسات رسیدگی می کرد، با احضار من به دادگستری باب گله گذاری و اظهار دلخوری گشوده بود که چرا من در رسانه ها گفته ام که وی در جلسات دادگاه مرا تهدید کرده است .
این مسئله نزد من آن قدر اهمیت نداشت که هر بار اعزام از زندان به دادگاه، که در واقع نوعی شکنجه است و موجبات رنج و آزار برایم فراهم می آورد. ساعت ۶ بامداد بدون اطلاع قبلی من را از خواب بیدار کرده و دستها و پاهایم را به زنجیر بسته اند و با اهانت و بی احترامی مأموران به دادگستری اعزام شدم. تا ساعت ۳ بعد ظهر بدون اینکه اجازه داشته باشم حتی آب بنوشم و یا از دستشویی استفاده کنم مرا با دست بند و پابند به این سو و آن سو کشانده و هرگاه بر اثر درد ناشی از زنجیرهایی که پاهایم را بسته اند آهسته حرکت می کردم مأموران با شوکر من را می زدند.
آقای قاضی برای اینکه مسئولیتی متوجه وی نباشد با حیله ای من را بی مورد و غیر قانونی به دادگاه احضار کرده بود. به این صورت که نامۀ اعزام از زندان به دادگستری را شعبۀ ۴ اجرای احکام کیفری فرستاده بود که بعداً معلوم شد هیچ کاری با من نداشتند و با این بهانه مرا به شعبۀ ۱۰۹ کیفری نزد قاضی مربوطه بردند تا ایشان مراتب دلخوری خود را از من عنوان کند.

زندان ندامتگاه
 کرج
خرداد ۱۳۹۱

----------------------------------------------------------------------------------------------
سیزده




قابل توجه مسئولان سازمان عفو بین الملل
و
گزارشگر ویژۀ شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد



درود بر شما

شاید اطلاع داشته باشید که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی مرا که در وبلاگ شخصی ام عقاید و نظرات و اندیشه های خود را منعکس می کردم، در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ برابر با ۱۲ سپتامبر۲۰۱۰ پس از بازداشت و شکنجه و ضرب و شتم در بازداشتگاه ادارۀ اطلاعات کرج، به اتهام توهین به رهبر جمهوری اسلامی و تبلیغ علیه این نظام و نیز توهین به مقدسات اسلامی به چهارسال حبس محکوم نموده است که پس از تحمل یکسال حبس در زندان رجایی شهر (گوهردشت ) که ۸ ماه از این مدت را در سلول انفرادی محبوس بودم، به زندان مرکزی کرج ( ندامتگاه کرج ) منتقل شدم.

توصیف و تشریح شرایط ناگوار و ضد انسانی این زندان بسیار مشکل است. من تنها زندانی سیاسی این زندان هستم که اکنون به مدت یک سال است که در میان جمعی از اشرار و جانیان و سارقان و مجرمین خطرناک و بیماران روانی محبوس شده ام. در واقع تیمارستان و گداخانه و زندان را در هم ادغام نموده و نام «ندامتگاه کرج» بر آن نهاده اند. افراد روان پریش و خل و چل محلات شهر و همچنین متکدیان و کارتن خوابها و معتادان ولگرد و بی خانمان را در هرکجا می یابند هر روزه به این زندان منتقل می کنند. در حدود ده هزار تن آمار این زندان می باشد که در هر سالن کم و بیش ۶۰۰ زندانی و گاهی تا هزار نفر نگهداری می شود. در اتاق هایی به مساحت ۲۰ متر مربع ۴۰ تن محبوسند. در زمانهایی جمعیت هر اتاق تا ۵۷ نفر نیز افزایش یافته است. تمامی توالت ها، کف حمام ها و کف سالن ها مملو و انباشته از زندانی است. در اینجا محلی برای خوابیدن خرید و فروش می شود. وفور و مصرف مواد مخدر از قبیل شیشه و کراک امری عادی و همه گیر است.
انواع بیماریهای واگیردار همچون ایدز و هپاتیت و گال و سل شایع است. وجود و فراوانی شپش و ساس واقعیتی عادی و پذیرفته شده است. به لحاظ بهداشتی این زندان به کانال فاضلاب شبیه است. سهمیه و جیرۀ مواد شوینده و بهداشتی که در هر ماه توزیع می شود به اندازۀ مصرف یک روز فرد زندانی است. حمام ها با ظرفیت بسیار کم ، فاقد آب گرم است و برای استفاده از همان آب سرد هم باید مدت زیادی در صف و نوبت ایستاد.
بهداری زندان در حد تجویز چند عدد قرص مسکن برای تمامی دردها و بیماری ها ، کارکرد بهتر و مفیدتری ندارد . اکثر بیماران تنها پس از فوت آنهم به جهت تنظیم گواهی فوت توسط پزشک به بهداری زندان انتقال داده می شوند. در اینجا افراد به علت ابتلاء به بیماری های جزئی و ساده که با چند روز بستری شدن در بیمارستان و انجام مراقبت های پزشکی به سهولت بهبودی خواهد یافت، بی سر و صدا فوت می شوند. آمار مرگ و میر در زندان ندامتگاه کرج همچنانکه در دیگر زندان های ایران، هرگز در هیچ کجا منعکس نمی شود.
وضعیت غذایی و کیفیت خورد و خوراک و مقدار سهمیه و جیرۀ غذا تأسف انگیز است. جیرۀ غذایی به اندازه ای کم و ناکافی است  و کیفیتی نازل دارد که دیده شده است که زندانیان بی کس و کار و بی پول که توانایی خرید مواد خوراکی از فروشگاه زندان را ندارند، حتی برای دریافت یک بسته بیسکویت به خودفروشی و عمل لواط تن داده اند.
روز نخستی که وارد این زندان شدم از حضور این همه شرور و چاقوکش و نزاع و درگیری و خون و خونریزی دچار شوک شدم. در این زندان هیچکدام از مفاد آیین نامۀ زندانها و هیچیک از حقوق زندانیان رعایت نمی شود. در این زندان نظم و انضباط و آرامش سالن ها و اتاق ها نه توسط زندانبانان رسمی بلکه به وسیله خود زندانیان که تعمداً از میان اشرار خطرناک انتخاب می شوند و مجموعاً به نام انتظامات خوانده می شود برقرار می گردد. اینان نیز از هر فرصتی برای زورگیری و ضرب و شتم و کتک زدن دیگران استفاده می برند. در این زندان برای ارائه هر گونه خدماتی که علی الاصول جزو وظایف پرسنل رسمی زندان است، از زندانیان پول دریافت می کنند.

مشکلات من در این زندان بی شمار است . به دلیل اینکه به بیماری های متعددی از جمله دیسک کمر و دردهای عضلانی، سینوزیت مزمن، سنگ کلیه، ورم غده پروستات و مشکلات دستگاه گوارشی و مجاری ادرار مبتلا هستم و به دلیل سن زیاد (۵۲ سال) که تحمل حبس در چنین جهنمی را برایم دشوار ساخته است، در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۱ از مدیریت زندان جهت درمان و استراحت کتباً تقاضای ۱۰ روز مرخصی نمودم که پاسخی داده نشد و سپس در تاریخ ۱۷ تیرماه ۹۱ طی نامه ای رسمی از دادستان کرج درخواست مرخصی استعلاجی کردم که وی نیز نامه ام را بی پاسخ گذاشت. پیش از این نیز با تقاضای انتقال من برای انجام معاینات پزشکی و انجام سونوگرافی در مرکزی بیرون از زندان که همواره و طبق مقررات زندان با مراقبت شدید مأموران و در غل و زنجیر انجام می گیرد هم موافقت نگردید. همچنین تلاش های من و خانواده ام جهت انتقال از این زندان به زندانی با شرایط قابل تحمل نیز تاکنون بی نتیجه مانده است.


نظر به اینکه من در زندان مرکزی کرج ( ندامتگاه کرج ) هیچ گونه امنیت جسمی و جانی نداشته و در هر لحظه و هر روز در معرض ابتلا به بیماری های شناخته و ناشناخته قرار دارم و هم اینکه احتمال ضرب و جرح و حمله و تعدی و خشونت از سوی اوباش و اشرار و مجرمین خطرناک نسبت به من وجود دارد، بنابراین در اینجا و توسط همین یادداشت اعلام می دارم که به هر دلیل و علتی اعم از بیماری و یا هر حادثه و اتفاقی در این زندان فوت شوم ، شخص علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی مسئول مستقیم مرگ من می باشد. زیرا اتهام اصلی که به موجب آن محکوم به حبس گشته و تاکنون در زندان بسر می برم توهین به شخص ایشان است.

محمدرضا پورشجری (سیامک مهر )
نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران
زندان مرکزی کرج ( ندامتگاه کرج )
یکم مهرماه ۱۳۹۱ برابر با بیست و دوم سپتامبر ۲۰۱۲

----------------------------------------------------------------------------------------------
چهارده


من شکایت می‌کنم!



اینجانب محمدرضا‌ پورشجری دارای نام مستعار سیامک مهر نویسندۀ وبلاگ «گزارش به خاک ایران» بدین وسیله از وکلا و حقوقدانان محترم (...) تقاضا دارم چنانچه مقدور ایشان می‌باشد، بر من منت نهاده قبول زحمت بفرمایند به وکالت از طرف من در هر کدام از دادگاههای ایالات متحده آمریکا که امکانش هست علیه دولت جمهوری اسلامی ایران و دستگاه قضایی این رژیم از بابت توقیف و ضرب و شتم و شکنجه و محکومیت من به ۴ سال حبس تعزیری بنا به اتهامات واهی و پوچ و احمقانه‌ای چون توهین به مقدسات، تبلیغ علیه نظام و توهین به چیز مهملی بنام «مقام معظم رهبری»، اقامه دعوی نموده و با تنظیم دادخواست، ضمن محکوم کردن آراء صادره از محاکم اسلامی، مسئولان جمهوری اسلامی را ملزم به جبران خسارت و جبران ضرر و زیان ناشی از مدتی که در حبس بوده‌ام و نیز از بابت عوارض ناگوار جسمی و روحی این واقعه بنمایند.
باشد که این اقدام، ایرانیان محکوم شده در بیدادگاه‌های رژیم سرکوبگر اسلام و سایر قربانیان جنایات آخوند‌ها را تشویق نماید تا از این طریق و با طرح شکایت در دادگاههای ایالات متحده آمریکا، فریاد دادخواهی خود را هر چه رسا‌تر به گوش جهانیان برسانند.

زندان مرکزی کرج (ندامتگاه) پانزدهم بهمن ۱۳۹۱

----------------------------------------------------------------------------------------------
پانزده


ولی فقیه چینی



از بدو تشکیل رژیم جمهوری اسلامی در ایران، آخوندها و آیت الله ها و حجج اسلام، بطور پیوسته و بی وقفه مشغول تعریف و توضیح و توجیه تئوری «ولایت فقیه» بوده اند؛ و در این کار بنابه طبیعتِ حرفۀ خود، دروغپردازی وعوام فریبی و استفاده ازاقسام سفسطه و مغالطه را وجهۀ همت خویش قرار داده اند. حتا اخیراً اکبر رفسنجانی پس از گذشت سی و چهارسال کشف کرده است که "نهاد ولایت فقیه وحدت مردم را تضمین می کند." (۱) یعنی همان کارکردی که همواره از نظام پادشاهی انتظار می رفت و شاه را کانون وحدت ملی می پنداشتند.
دراین میان شاخص ترین فردی که دربارۀ تئوری ولایت فقیه نظرات و عقاید شگفتی ابراز داشته است، آخوند مصباح یزدی است. وی به پیروی از فکر و فلسفه گوهری اسلام و قرآن مبنی بر بی حقوقی انسان و لزوم سلب آزادی و اراده و اختیار از او(۲)، در توضیح منبع حقانیت اصل «ولایت فقیه» اینگونه استدلال می کند که : "مشروعیت ولایت فقیه ناشی از تأیید خدا و اسلام و امام زمان است در حالی که مقبولیت آن توسط آرای مردم کسب می شود." (نقل به مضمون) در واقع این اندیشه به نحوی توجیه تئوریک مهملی بنام "مردم سالاری دینی" هم محسوب می شود.

به هرجهت این دیدگاه ازهرحیث بسیار شبیه باوری است که در چین باستان رواج داشته است:

"در چین باستان این اندیشه که حکومت ازسوی آسمان(ومردم) به خاقان و سران فئودالِ دربار او تفویض شده است برای خاقان بسیار ارزشمند بود و به او مدد می کرد که مردمِ متصرفات خود وهمچنین سرکشان و عاصیان را به مردمی مطیع و فرمانبردار خویش تبدیل سازد. ولی درعین حال همین توجیه، خاقان را به تنگنایی بسیار دشوار می افکند. هر فاجعۀ ملی و هر بلای عام ارضی و سماوی می توانست سرانجام ناشی ازتقصیرات و خطئیات او تلقی شود. اگر ملت دچار فقر و فلاکت شدید می شد و یا کشور در اثر ستیزه و جنگ داخلی دوپاره می گشت، خاقان مسئول شناخته می شد. در آخرین تحلیل، خشکسالی ها و سیلها و طاعونها را سبب آن بود که خاقان از اوامرآسمانی سرپیچی کرده است و او بود که پیمان الهی را شکسته. یا دست کم درستایش آسمان و زمین، مراتب کمال احترام و خلوص را به جای نیاورده است."(۳)

همانطور که ملاحظه کردیم، تفویض حکومت ازطرف آسمان و مردم توأمان، مدلی است که به احتمال زیاد مصباح یزدی برای توجیه "ولایت فقیه" می پسندد. اما تجربه نشان داده است که الزامات و متعلقات آن را که خاقان چین و درباریان وی خود را بدان متعهد می دانستند، آخوندها هرگز نمی پذیرند و دراین بازی چینی جر می زنند. به عبارت دیگر، درچارچوب فکری آیت الله ها، چنین توجیهی برای قدرت، نه تنها ولی فقیه را به هیچ "تنگنایی بسیار دشوار" نمی افکند، بلکه با توجه به این حقیقت که قرآن به راسخون(آیت الله ها) اجازه می دهد تا با تسلیم شدن به یک ارادۀ مرموز(الله) از خود سلب مسئولیت کنند، لذا می توان به هنگام ضرورت تمامی خاک را برسر مردم ریخت. یعنی هر بلای آسمانی و زمینی را "امتحان الهی" خواند و مردم را مسئول دانست. در چنین مواقعی آخوندها از مردم آسیب دیده طلبکارهم می شوند و هر فاجعۀ طبیعی را نتیجۀ گناهکاری بندگان می شمارند.
برای مثال کاظم صدیقی ( آخوندک نمازجمعه) دلیل زمین لرزه را، لرزش اعضاء و برجستگی های بدن زنها می داند و بی حجابی زنان را عامل اصلی زلزله می شناسد. و یا محسن قرائتی( اهریمنکِ متصدی ستاد امالۀ نماز) در یک سخنرانی علت زلزله شهر بم را، بی توجهی مردم به پرداخت زکات می خواند! (نقل از حافظه)
به هرروی و علی رغم تلاش و کوشش بی امانی که معتقدان به ولایت فقیه در جهت توجیه و اقناع اذهان به خرج می دهند، اما در نهایت امر آنچه تاکنون در تحمیل ولایت فقیه به یک ملت، آخوندها را یاری رسانده و آنها را موفق گردانیده که این نظریه را در عمل اجرا کنند، نه باور و استقبال مردم، بلکه همان سنت حسنۀ اسلامی یعنی زور و ارعاب و ارهاب و تهدید و ترور بوده است که در عربدۀ " مرگ بر ضدولایت فقیه" تبیین یافته و در واقعیتِ سرکوبی و خشونت و خفقان موجود در پس پشت این شعار، همواره خود رانشان داده است.

سوای این بحث صرفاً نظری اما می دانیم که چینی ها درعمل، ولی فقیه و رژیمش را به شدت حمایت می کنند. ازیک سو با آموزش پاسدارها و ارسال وسایل سرکوب و شکنجه و شنود و با کمک های نظامی و انتظامی، آخوندها را در مقابل مخالفان داخلی تجهیز می کنند و از طرفی درمجامع بین المللی و دیپلماتیک با آرای موافق خود و با همسویی سیاسی، ولی فقیه را در برابر قدرت های بزرگ هیچوقت تنها نگذاشته اند. در عوض ولی فقیه به چینی ها اجازه داده است تا با همدستی سرداران سپاه و فرزندان آخوندها و مقامات بانفوذ که به دلالی و واسطه گری مشغولند، بازارهای ایران را در زیر کالاهای بنجل خود دفن کنند و صنایع تولیدی و کارخانجات ایران را به ورشکستی بکشانند. همانطور که در پروژه های منطقۀ عسلویه و پارس جنوبی و یا با شرکت در ایجاد بزرگراه شمال، دست چینی ها را در غارت منابع ملی بازگذاشته اند.

یادداشت حاضر را با این سخن به پایان می بریم که بگوییم اگرچه آخوندها و آیت الله ها چنانچه شخصی بر فرض هزارقسم سفسطه بداند، آنها همیشه یک قسم بیشتر می شناسند و مانند شهرزاد که با هزار و یک شب قصه گویی، جان خویش را نجات داد، اینان نیز به کمک هزار و یک نوع دروغ و سفسطه و مغالطه و ماله کشی، قدرت و نفوذ اهریمنی خود را که از جهالت و تعصب عوام الناس کسب کرده اند، شاید که تا سالهای سال بر بخش هایی از جامعه، کم وبیش حفظ کنند... اما تردیدی نیست که شرایط اجتماعی و بویژه سیاسی امروز جامعۀ ایران، یعنی این شرایط احمقانه و کهنه و پوسیده وعقب مانده و اسلامی، به اندازۀ همان کالاهای چینی بی دوام و شکننده است وهمه می دانند که دیر یا زود باید ازمیان برداشته شود.

پانوشت ها:

۱- روزنامۀ اطلاعات مورخ ۲۸/۱۰/۹۱
۲- این حقیقت را یکی از حجت الاسلام ها در ضمیمۀ روزنامۀ اطلاعات مورخ ۹/۱۱/۹۱ اینگونه بیان می کند:
" انسان صلاحیت ندارد که برای تأمین رفاه، آسایش، امنیت و سعادت زندگی دنیوی خویش قانون وضع کند... تنها کسی که می تواند قوانین و برنامه های کامل وهماهنگی را تنظیم کرده و در اختیار بشر قرار دهد، خدای جهان آفرین و خالق انسان هاست" !
۳- تاریخ جامع ادیان، جان بایرناس، ترجمۀ علی اصغر حکمت

زندان مرکزی کرج (ندامتگاه)
فروردین ماه ۱۳۹۲

----------------------------------------------------------------------------------------------
شانزده


به مناسبت روز جهانی زندانیان سیاسی



من محمدرضا پورشجری هستم با نام مستعار سیامک مهر نویسندۀ وبلاگ «گزارش به خاک ایران». من از زندان کرج صحبت می کنم. به مناسبت روز جهانی‌ زندانیان سیاسی یادداشت کوتاهی آماده کرده ام که تقدیم می کنم به هم قطاران خود در زندان های اوین و رجایی شهر و سایر زندانها و بازداشتگاه ها. و همچنین تقدیم می کنم به هم میهنانم در زندان بزرگی به نام جمهوری اسلامی ایران.

همگان بخوبی می دانیم که جمهوری اسلامی در افکار عمومی جهان از بزرگترین نقض کنندگان حقوق بشر شناخته می شود که بطور پیاپی هر سال از سوی نهادهای بین المللی همچون کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد و اکنون شورای حقوق بشر از این بابت محکوم گردیده است. یکی از موارد نقض آشکار حقوق بشر در رژیم اسلامی مورد زندانیان سیاسی است. اما پیش از پرداختن به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران، لازم است تصویری اگرچه مختصر و محدود از چهرۀ واقعی جمهوری اسلامی ترسیم کنیم و دریابیم که چرا و به چه دلیل موضوع جرم سیاسی و زندانی سیاسی در جمهوری اسلامی به صورت مبحثی پیچیده و بغرنج ظاهر گشته که هم از طرف حاکمیت و هم از سوی مخالفان این نظام تاکنون تعریف روشن و بی مناقشه ای نسبت به آن تبیین و ارایه نگردیده است.

رژیم ایدئولوژیک، خود نظامی است تمامیت خواه و تبعیض گذار و سرکوبگر که موجودیت و بقای آن از طریق جذب و انحلال جامعۀ مدنی از یک سو، و نقض و سلب آزادی ها و حقوق اجتماعی و سیاسی افراد از دیگر سو، تعریف و استوار گشته است. به رغم شعارها و عربده های رهبران رژیم اسلامی دربارۀ آزادی و عزت و کرامت انسان، اما دولت اسلامی از بنیان در تناقض و ضدیت با انسان و علیه نوع بشر قد برافراشته و عملاً و در واقعیت هیچ حقوق و آزادی و انتخابی برای انسان به رسمیت نمی شناسد و از این لحاظ سدی سدیدی است در برابر پیشرفت و تکامل فرد و جامعه.
دامنۀ بی حقوقی انسان در حکومت اسلامی تا بدان حد گسترده و همه جانبه است که اتباع این دولت برای مثال حتی از حق شنیدن موسیقی مورد علاقۀ خویش محرومند و می باید فقط و فقط به آن نوع موسیقی که از جانب دولت مجاز شمرده می شود گوش بسپارند.
جمهوری اسلامی ترکیب دین و دولت را که در تاریخ بشر صفحات سیاه و تاریک و خونباری رغم زده است، باری دیگر و در دوره ای مدرن و فرا صنعتی بر انسان متمدن تحمیل کرده است. در اثر تداخل وظایف دولت عرفی با جزمیات و شرعیات و مهملات مذهبی و با فروریختن مرزهای حوزۀ عمومی و خصوصی، وضعیتی بوجود آمده که قلمرو و محدودۀ اختصاصی وجدان شهروندان بطور مستمر و مداوماً توسط نیروهای سرکوبگر حکومت مورد تجاوز واقع می‌شود. مثال آشکار این رفتار اجبار حجاب اسلامی بر زنان است.

در چنین شرایط اختناق آمیز و سرکوبگرانه ای، حبس و زندان کمترین مجازاتی است که در کمین هر فرد منتقد و معترضی است که شهامت بورزد و در راه احقاق حقوق خود و هم میهنانش گامی پیش نهد. با اینکه زندانهای جمهوری اسلامی پر و انباشته از فعالین حقوق بشر، فعالان سیاسی و فعالان مدنی و روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان است، اما حاکمان رژیم اسلامی نه تنها به وجود زندانی سیاسی، که اساساً به وجود جرم سیاسی هیچ اعتقادی ندارند. وانگهی به خاطر همان یک موردی که در اصل ۱۶۸ قانون اساسی از مقولۀ اتهام سیاسی نام برده شده، گویا متاسف هم هستند. به همین سبب زندانیان سیاسی را زندانی امنیتی خطاب می کنند و نخستین اتهامی که دستگاه قضایی به اینان وارد می سازد، اتهام اقدام علیه امنیت کشور است. با این کار درصددند تا فعالیت مخالفان خود را در افکار عمومی، نه اعتراض به بیدادگری و استبداد نظام اسلامی، بلکه اخلال در امنیت کشور قلمداد کنند.

سرنوشت شخص من به عنوان وبلاگ نویس و زندانی سیاسی نمونۀ روشنی از بیدادگری هایی است که در رژیم آیت الله ها نسبت به منتقدان و معترضان وضع موجود روا داشته می شود. پس از آنکه در شهریور ۱۳۸۹ مأموران وزارت اطلاعات به خانۀ من هجوم آوردند و مرا بازداشت کرده و به بند ۸ سپاه واقع در زندان رجایی شهر منتقل کردند، طی روزهای متوالی مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار داشتم. و حتی مرا یکبار بروی چهارپایه بردند و ادعا کردند که می خواهیم ترا به دار بیاویزیم. در آن روزها به اندازه ای تحت فشار قرار داشتم که از ترس توبه کردن و طلب عفو کردن با بریدن رگ های دستهایم اقدام به خودکشی نمودم. پس از آن به مدت ۸ ماه متوالی در سلول انفرادی محبوس بودم و مداوماً تحت بازجویی و بازپرسی قرار می گرفتم. تمامی مأموران رژیم اسلامی از جمله بازجو و شکنجه گر و بازپرس و کارمندان دادگاه انقلاب دائماً مرا به مرگ و اعدام تهدید می کردند. در نهایت دستگاه قضایی سرکوبگر اسلامی مرا با توجه به نشر اندیشه ها و نظرات و عقایدم در وبلاگ شخصی، مجموعاً به ۴ سال حبس تعزیری آنهم به اتهام توهین به دیکتاتور رژیم اسلامی و تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات محکوم نمود. از آن زمان تا به امروز که نزدیک به ۳ سال سپری شده در بدترین شرایط موجود که حتی تصورش برای هم میهنانم واقعاً دشوار است محبوس بوده ام. برای مثال عرض می کنم که من همین شبها در میان دو تن از زندانیان عادی می خوابم که یکی از آنها بیماری روانی است که مادر خود را به قتل رسانده و دیگری جوانی است که پس از آنکه سر خواهرزاده خود را با کارد می برد، جسد وی را مثله کرده و هر قطعه اش را به گوشه ای از شهر پراکنده می سازد. حتی در باغ وحش هم آهو و غزال و بره را با گرگ و کفتار و گراز درون یک قفس گرفتار نمی کنند.

در پایان سخنانم به حاکمان جمهوری اسلامی بی پرده و روشن نکته ای را گوشزد می کنم. ایران یعنی آزادی، ایران یعنی آزادی. ما، یعنی من و همفکرانم، بنام ایران نمی توانیم دشمنان آزادی را تحمل کنیم.

ندامتگاه
زندان مرکزی کرج
۲۰ خرداد ۱۳۹۲

----------------------------------------------------------------------------------------------
هفده


امید به تغییر



با درود فراوان

من یکی از قربانیان استبداد و سرکوبگری رژیم اسلامی حاکم بر ایران هستم که بدلیل درج و انتشار نظرات و انتقادهای خود پیرامون بی عدالتی ها و نقض حقوق و آزادی های هم میهنانم در صفحۀ شخصی خود در اینترنت، از سوی دستگاه قضایی این رژیم به چهار سال حبس محکوم گردیده ام. من تا به امروز نزدیک به همه این سال ها را در شرایط غیرانسانی و فاجعه بار زندان های جمهوری اسلامی محبوس بوده ام. هم اکنون که این مطالب را یادداشت می کنم در اتاقی به مساحت کمتر از ۲۰ متر مربع و در میان ۴۰ تن از جانیان و قاتلین و قاچاقچیان و سارقین و متجاوزین به عنف، و زورگیرها و چاقوکش ها و کودک آزارها و بیماران روان پریش و معتادین به مواد مخدر و ولگردها و مجرمینی از این قماش گرفتار و اسیر هستم و با وجود نارسایی ها و عوارض قلبی و ابتلاء به دیابت و بیماری ورم غدۀ پروستات و سنگ کلیه، در واقع لحظه لحظۀ این روزها را با مرگ مبارزه می کنم.
من از همان ابتدا که توسط مأموران وزارت اطلاعات و با هجوم به آپارتمان محل سکونتم دستگیر شدم، مورد بازجویی و کتک و ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفتم و به مدت ۸ ماه در سلول انفرادی و بدون هیچ گونه تماس با بستگانم تحت فشارها و بازپرسی های طاقت فرسا قرار داشته و از تمامی حقوق یک متهم محروم بوده ام. من پیوسته به مرگ و اعدام تهدید می شدم و حتی در بازداشتگاه وزارت اطلاعات مرا با چشمان بسته بروی چهار پایه برده و ادعا کردند که تصمیم گرفتیم تو را به دار بیاویزیم.

همۀ این رنج ها و ناملایمات که بر من هموار شده تنها به این خاطر است که من از حقوق و آزادی هایی که مواد ۱۸ و ۱۹ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر انسان را از آن برخوردار ساخته و بدان تصریح کرده است، استفاده نموده و کوشیده ام هم میهنانم را با اندیشه ها و باورهای خود شریک سازم. سرگذشت من به عنوان وبلاگ نویس و زندانی سیاسی تنها یک نمونه و مثال از سرنوشت دردناک هزاران قربانی تبعیض و نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی است.
بدبختانه امروز ملت ایران در دام رژیمی مذهبی و قرون وسطایی و به شدت عقب مانده گرفتار و اسیر گشته که برای ارزش ها و پرنسیب های جهانی، که بشر متمدن حداقل ۴۰۰ سال در راه کسب و ایجاد و بقای آن جانفشانی کرده است، کمترین احترامی نمی شناسد. این رژیم، ارتشی تا دندان مسلح و خونریز و تروریستی بنام "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" تشکیل داده است تا خواسته ها و مطالبات اجتماعی و سیاسی مردم ایران را با خشونت سرکوب کند و با آزادی و دموکراسی و حقوق بشر، هم در ایران و هم در سطح جهان، مقابله کند و بجنگد.
رژیم توتالیتر حاکم بر ایران، خفقان نفس گیری بر جامعه اعمال می کند، بطوری که محض نمونه حتی یک فرد مخالف و منتقد در هیچ روزنامه و رسانه ای در داخل کشور حق اظهار نظر و بیان آزادانۀ آرا و افکار خود را ندارد.
جمهوری اسلامی مجموعه قوانینی شرم آور و ضد انسانی وضع کرده و اجرا می کند بنام قانون مجازات اسلامی که شامل مجازات هایی است چون: قتل و قصاص، اعدام، سنگسار، دست و پا بریدن، چشم درآوردن، از کوه پرت کردن، در آتش انداختن و تازیانه زدن، که یکایک آنها توحش مسلم است و مصداق "جنایت علیه بشر" محسوب می شود.
جمهوری اسلامی به گونه ای برنامه ریزی شده و هدفمند و منظم به سرکوبی حقوق بنیادی مدنی می پردازد. از جمله محروم کردن مردم از ابتدایی ترین حقوق خود یعنی امکان آزادی بیان، ممنوعیت استفاده از برنامه های ماهواره با فیلترینگ وسیع اینترنت، ممنوع ساختن تجمعات، حتی جشن ها و میهمانی های دوستانۀ جوانان، تحقیر زنان با حجاب اجباری، تفکیک جنسیتی و سرکوب آزادی های جنسی به منظور سلطۀ روانی بر جامعه، تبلیغات گستردۀ مذهبی با صرف هزینه های هنگفت و با هدف رواج خرافات و تشویق مردم به نادانی و سفاحت، و از همه جنایت بارتر، قتل و قصاص و اعدام در ملاء عام و ایجاد ترس و وحشت در اجتماع و بی اعتنا ساختن مردم نسبت به سرنوشت خود. موارد یاد شده تنها بخش کوچکی از اقدامات زمامداران جمهوری اسلامی جهت حفظ قدرت و سلطۀ هرچه فراگیرتر در جامعۀ امروز ایران است.

بدون شک توجه به این حقیقت راه گشاست که مقابله و مبارزه جمهوری اسلامی با دنیای مدرن و دستاوردهای درخشان آن در زمینۀ آزادی و دموکراسی و حقوق بشر، امری ذاتی و جوهری است و در مبانی و بنیادهای اسلامی و ایدئولوژیک این نظام بصورت اصول تغییرناپذیر تبیین و تثبیت گردیده است. تجربۀ شکست خوردۀ گفتگوهای انتقادی با جمهوری اسلامی از سوی برخی دولت ها در گذشته و با امید تغییر رفتارهای این رژیم، مؤید همین واقعیت است. همچنین نشان می دهد که تلاش های جهانی و روش هایی که نهادهای بین المللی به جهت ملزم ساختن دولت اسلامی به محترم شمردن حقوق بشر و رعایت حقوق اساسی ملت ایران تاکنون بکار برده اند، مفید و مؤثر واقع نشده و نیازمند رویکردها و راهکارهای متفاوتی است.
روی همرفته هرگونه تغییری در شرایط بسته و اختناق آمیز امروز جامعۀ ایران، مستلزم دگرگونی اساسی در ساختارهای سیاسی و حقوقی نظام موجود است. به همین منظور ضروری است تا از پراکندگی کوشش ها و سرمایه گذاری های مجامع بین المللی ممانعت بعمل آمده و نیروهای جهانی و دولت هایی که دغدغه و دل مشغولی حقوق بشر دارند، و همچنین حفظ امنیت منطقه و جهان جزو سیاست های تعریف شدۀ آنهاست، بصورت متمرکز و سازمان یافته در مجموعۀ "دوستان ایران"  گرد هم آیند و ملت ایران را در راه کسب حقوق و آزادی های خود و کسب حق تعیین سرنوشت یاری رسانند.

۱۸ اسفند ۱۳۹۲ / ۶ مارس ۲۰۱۴
ندامتگاه
زندان مرکزی کرج

----------------------------------------------------------------------------------------------
هجده


بلوغ



ميتراجان، دخترم

هنگامی که ارديبهشت، فصل بهترين راستی، به واپسين روز خود نزديک می شد، تو به دنيا آمدی تا جهان در وجودت، يعنی در وجود بهترين آفرينش ممکن، رشد يابد و به کمال برسد و گردش خود را که در غيبت تو متوقف مانده بود از نو آغاز کند.
 ميتراجان، دخترم، اگر می بينی که ۳۰ ارديبهشت، سالروز تولدت، را با اين عبارات رمانتيک شادباش می گويم، دليلش ياد و خاطره ای است که از سال های نوجوانی ات حفظ کرده ام و همچنان با تمام احساس هايش برايم زنده است و بسيار گرامی.

تو جزو «رأی اولی ها» بودی. سال ۸۰ بود. زمان انتخابات رياست جمهوری. مرا به اصرار کشانده بودی به يکی از حوزه های رأی گيری، پاهايت را در يک کفش کرده بودی که در انتخابات شرکت کنی و بدتر از همه اينکه می خواستی مرا هم شريک جرم خودت قرار دهی. بسيار تلاش کردم تفهيم کنم، توجيهت کنم که در رژيم جادوگرها و شعبده بازها، اين صندوق های رأی گيری در واقع همان جعبۀ معروف مارگيرها و معرکه گيرهاست. در جامعۀ اسلامی اين رای گيری ها دخلی به انتخاب و اختيار و ارادۀ انسان و هيچ ربطی به حقوق مدنی و مسئوليت شهروندی که مفاهيمی مدرن است، ندارد.

اما انگار حرف های من فايده ای نداشت. سودی نبخشيد. تو بايد درک می کردی که اين انتخابات ها دموکراسی نيست، دکان است. دور باطل رهبری و شورای نگهبان و نظارت استصوابی و مکانيزم گزينش ها و رد صلاحيت ها را برايت شرح دادم. از قانون اساسی جمهوری اسلامی و انبوه مگرهايش گفتم که فقط کم مانده است که تا نفس کشيدن انسان را مخل مبانی اسلام بدانند. گفتم که در غياب آزادی، هميشه دروغی بنام قانون را صاحبان قدرت و مردم فريب ها می نويسند. سن قانونی رأی دادن را کاهش داده اند تا با بهره گيری از خامی و ناآگاهی نوجوان ها و با سوء استفاده از هيجان های دوران بلوغ شما، سياهی لشگری برای نمايش دموکراسی فراهم آورند. حتی مثال آوردم همانطور که تشنگان قدرت در ۸ سال جنگ باطل عليه باطل، کودکان و نوجوان های کم سن و سال را در جبهه ها و روی مين ها تکه پاره می کردند، امروز هم همين کار را در حوزه های انتخابيه و در پای صندوق های رأی گيری انجام می دهند. آيا يادت هست برايت توضيح دادم که اينکه آمده تا رييس جمهور شود و همچون رييس مافوق اش رسماً لباس جادوگرها را پوشيده، در حقيقت دشمن آزادی، دشمن زندگی و دشمن شادی ما است؟ حتی با نااميدی صدايم را بلند کردم و سرت داد زدم که مگر نمی بينی در جاهليت اسلامی دختران را با حجاب اجباری زنده به گور می کنند؟ اما واقعيت اين است که هرچه ناليدم به خرجت نرفت که نرفت. کم کم متوجه شدم که انگار من زورم به جادوگرها نمی رسد و به اين نتيجه رسيدم که منطق من در برابر خدعه و نيرنگ شيادها و آنها که تصوير مار می کشند رنگی ندارد.

 ميترا جان، امروز می خواهم حقيقتی را برايت بازگو کنم که در آن زمان وقتی که از تغيير رفتار ناگهانی و واکنش بی مقدمۀ من نسبت به اصرار تو به رأی دادن شگفت زده شده بودی، شايد به کنه و ريشۀ آن پی نبرده باشی! اکنون که به آن سال ها می انديشم بسيار خرسندم که خيلی زود و تقريباً در همان وقت به اين صرافت افتادم که حق با توست و اين من هستم که اشتباه می کنم. گويی اين واقعيت هايی را که يکی يکی بر می شمردم خودت از قبل، از سير تا پيازش را خبر داشتی و می شناختی. اين حقيقت را من از خنده ای که با بدجنسی در چشم های روشنت می درخشيد دانستم. حالا دخترکی ۱۵ ساله به پدر ۴۰ ساله اش درس می داد. آن هم به ظرافت و تنها با يک اشاره. با يک نگاه پرمعنی. با يک رمز.
آری تو بايد در انتخابات شرکت می کردی. تو «رأی اولی» بودی. بايد بلوغت را به اثبات می رساندی. بايد نشان می دادی که مستقل شده ای. بايد همه می پذيرفتند که تو حق انتخاب داری و به اين حق احترام می گذاشتند. بايد می پذيرفتند که تو ديگر بزرگ شده ای و می توانی روی پاهای خودت بايستی و با فکر خودت زندگی کنی و با فکر خودت آينده ات را بسازی.
اصلاً مگر زنان و مردان ۵۰- ۶۰ سالۀ ما خيلی بالغ اند که تو به نسبت صغير بوده باشی؟ بلوغ که فقط رشد بيولوژيک نيست. اصلاً به اعتراف بسيار کسان، مردم ما فاقد شعور و آگاهی تاريخی اند. بينش تاريخی ندارند. چنين مردمانی آن هم در جامعه ای مذهبی که در مرحلۀ جادوگری از روند رشد و آگاهی و تکامل جوامع متوقف مانده است، چگونه می توانند رأی و انتخاب درستی داشته باشند؟ موجودی با ذهنيت اسطوره ای و عقب مانده و با نگاه و نگرش پيش تاريخی و بدوی که مرجع مقتدری درآسمان ها دارد و سرنوشت مقدرش را مشيت و ارادۀ او رقم مي زند که "علی کل شئ قدير" است؛ او اساساً انتخاب و اراده و اختياری در مقام فرد بالغ ندارد و کشاندن وی به پای صندوق های رأی گيری (حال در هر موضوعی که بوده باشد) در حقيقت معرکۀ عوام فريبانه ای بيش نيست.

پس در اين صورت چاره چه بود، چه بايد کرد؟

راست اش را بخواهی در آن زمان من هيچ چاره ای برای رفع اين تناقض وحشتناک نمی شناختم. با موقعيتی مواجه بودم که نمی دانستم چگونه بايد در برابر آن عکس العمل نشان دهم. به هر ترتيب تنها کار درستی که به ذهنم می رسيد اين بود که لااقل تو را هرگز نرنجانم. اجازه ندهم در اثر انتقادهای من خاطرت مکدر شود و نسبت به عمل و رفتار خود احساس بدی پيدا کنی. خوب يادم هست که ناگهان خواستۀ تو، انتخاب تو، علاقۀ تو و کلاً وجود تو از همۀ دنيا و از هر موضوعی که به فکرم می رسيد اهميتی بيشتر يافته بود. فقط و فقط به اين می انديشيدم که چه کاری لازم است انجام دهم و چه تصميمی بايد بگيرم تا تو را شادمان بيابم. تا احساس خوشايندی داشته باشی. سرانجام يگانه راه حلی که يافتم اين بود که نه تنها مانع شرکت تو در انتخابات نگردم بلکه خودم نيز بی آنکه کمترين تزلزل و ترديدی نشان دهم به اتفاق تو در رأی گيری شرکت کنم.

ميترا جان، دخترم

امروز اعتراف می کنم که آنقدر دوستت داشتم و آنقدر خاطرت برايم عزيز بود که اگر زمان جنگ بود و تو پسر بودی و تصميم گرفته بودی که بزرگی و بلوغت را با حضور در جبهه های جنگ به اثبات برسانی، پا به پايت می آمدم و همراه تو خودم را روی مين ها منفجر می کردم.

ندامتگاه
زندان مرکزی کرج
ارديبهشت ۹۳

----------------------------------------------------------------------------------------------
نوزده



یک پرسش، یک پاسخ



متن زیر پاسخ پدرم (محمدرضا پورشجری زندانی سیاسی محبوس در زندان ندامتگاه مرکزی کرج) به سوآلی است که مکرراً توسط افراد مختلف، بعد از روی کار آمدن دولت جدید روحانی، از من به عنوان فرزند یک زندانی سیاسی در مورد وضعیت و شرایط زندانیها پرسیده شده است. من که به شخصه در جواب آنها از روحانی بنام «فریب جهانی» یاد می کنم و نه تنها بهبودی در شرایط پدرم و دیگر زندانیانی که شاهد وضعیتشان هستم مشاهده نکردم، بلکه همانطور که واقف هستیم بجای تحقق شعار فریبندۀ "زندانی سیاسی آزاد باید گردد"، موج اعدامها در ملأعام و سرکوب زندانیان وعدم درمان و بی توجهی به آنان بیشتر نشده باشد از پیش!!، بطور حتم کمتر نشده است!! تا آنجا که همین چند روز پیش با اعدام غلامرضا خسروی و انتشارخبر پیروزمندانۀ آن در روزنامه های داخلی، دهن کجی بود به تمامی فشارهای بین المللی در رابطه با موضوع حقوق بشر در ایران! شاید هم به رخ کشیدن قدرت و خودکامگی حکومت؟
وجالبتر از اینها توجیه افرادی است که همچنان با دیدن روند بدون توقف و فاحش نقض حقوق انسانی دراین مدت، بازهم دست از ماله کشی بر روی دولت روحانی و متعالی جلوه دادن او برنداشته و همچنان برسرحرف خود ایستاده اند که به دولت روحانی اجازه داده نمی شود تا وعده هایی که داده را به اجرا درآورد؟! و درست در مقابلش تمامی نقص و ناکارآمدی دولت پیشین را به شخص احمدی نژاد ربط می دهند! که این هم برای خودش تجارت و داستانی عظیم دارد….. در اینجا بود که مشتاقانه خواستم نظر مستقیم پدرم را در این باره جویا شوم. میترا پورشجری

*

میتراجان

پرسیده بودی انتخاب روحانی و تکرار دولت اصلاحات آیا تأثیری به جهت بهبود شرایط زندانها داشته است یا خیر؟

دخترم، باید بدانیم که دولت روحانی محصول تحریمهای اقتصادی است. این دولت برآمده از شرایطی است که جمهوری اسلامی را به شدت در تنگنا قرار داده و نفس هایش را به شماره انداخته است. دولت روحانی وظیفه دارد جمهوری اسلامی را از این پیچ خطرناک به سلامت عبور دهد. دقیقاً همان کاری که سیدمحمد خاتمی و دولت اصلاح طلبها در خرداد ۸۶ انجام دادند. جمهوری اسلامی در طی عمر٣۵سالۀ خود هرگاه حیاتش به مخاطره افتاده است، گرگ های محافظه کار را به پشت صحنه رانده و با لبخند اصلاح طلبها و وعده های پوچ آنان به فریب مردم پرداخته است. زمانی که ماهیت تروریستی رژیم اسلامی درجریان دادگاه میکونوس بر جهانیان آشکار گردید و اغلب دولتهای اروپایی سفارتخانه های خود را در تهران تعطیل کردند و روابط با جمهوری اسلامی را یا کاملا قطع کرده و یا به حداقل رسانده بودند و فشارهای مرگبار ازهر سو رژیم آیت الله ها را تهدید می کرد؛ سید محمد خاتمی با شعار گفت وگوی تمدنها در خارج و وعده اصلاحات در داخل، به صورت بزرگترین نجات دهندۀ جمهوری اسلامی در تاریخ آن ظاهر شد.
جمهوری اسلامی با تقلید مبتذل از سیستم دوحزبی حکومت آمریکا، دولت را هر ۸ سال به ۸ سال بین اصلاح طلبها و محافظه کاران یعنی بین بد و بدتر دست به دست می کند. محافظه کاران همواره مردم را به مرگ می گیرند که به تب اصلاح طلبها راضی شوند. در جمهوری اسلامی محافظه کاران یاهمان اصول گرایان، گرگهایی هستند که هرزمان لازم دیده اند، مردم ایران را زنده زنده دریده اند. در صورتیکه اصلاح طلبها به شغالهایی شبیه اند که از جنازه ها و از مردۀ مردم تغذیه می کنند. از جهتی دیگر لازم است بدانیم که رئیس جمهوری در نظام ولایت فقیه برطبق قانون اساسی، حتی از مقام نخست وزیر در قوانین پیشین از قدرت و اختیارات به نسبت کمتری برخوردار است. این چگونه رئیس جمهوری است که رئیسی بنام ولی فقیه مافوق خود دارد. بنابراین هیچگونه تغییر بنیادی و معنادار و قابل توجهی هرگز از جانب این مقام متصور نیست؛ حتی درهمان حوزۀ اجرایی که همۀ اختیارات وی در آن خلاصه می شود. در واقع این دولتهای اروپایی طرف معامله با جمهوری اسلامی هستند که بیشتر از دیگران با هربار تغییر دولت درایران، چشم انتظار دگرگونی شرایطی هستند که معامله و مراودۀ آنان با رژیم اسلامی را تسهیل و توجیه کرده و آنان را در افکار عمومی مردم خود از محذورات اخلاقی معامله با یک حکومت تروریستی و ناقض حقوق بشر که مصرانه در فکر دستیابی به بمب اتمی است نجات دهد. به همین خاطر است که دولتهای سوداگر اروپایی به مراتب بیشتر از ملت ایران به انتخابات در ایران و جابجایی ها در قدرت دل بسته اند و از نزدیک هر تغییری را با جدیت دنبال می کنند.

پس فراموش نکن که انتخاب حسن روحانی و تشکیل دولت توسط دارودستۀ باند اکبر رفسنجانی و اصلاح طلب ها، نه تنها در شرایط جهنمی زندانهای جمهوری اسلامی، بلکه حتی در زندگی عادی و معاش و گرفتاریهای روزمرۀ مردم هم که وعده های بیشماری داده شده است، هـیچ گونه بهبودی ایجاد نخواهد کرد. این بار نیز اطلاح طلب های کلاهبردار از طریق زدوبند با دولتهای سودجو و مصلحت طلب اروپایی و با حمایت کشورهای بی اخلاق چین و روسیه، نظام نکبت الهی را از خطری که به کمین آن نشسته می رهانند و ۸ سال بعد هنگامی که دولت را به گرگ های اصول گرا تحویل می دهند، به ریش ملت ایران و به ساده لوحی آنها خواهند خندید.
دخترم، روی ماهت را می بوسم.

زندان مرکزی کرج - ندامتگاه
خرداد ۱۳۹۳

----------------------------------------------------------------------------------------------
بیست


زندگی در قلمروی مرگ



یادداشت حاضر را از این رو به قلم آوردم تا حقیقتی را بازگو کنم که اگرچه بر کسی پوشیده نیست، اما من واقعیت ملموس آن را تا اعماق وجودم تجربه کرده ام و با رعب و وحشتِ همراه آن بارها مرده و دوباره زنده شده ام.
از سال ۸۹ به این سو و در طی روزها و ماه های متوالیِ اسارت در سلول انفرادی و تحت بازجویی های بی پایان و توان فرسا در بازداشتگاه های وزارت اطلاعات، و همچنین سال ها تحمل حبس در شرایط جهنمی زندان های حکومت اسلامی، آنچه که از همۀ سختی ها و شکنجه ها و از همۀ فشارها و شانتاژها و از تمامی توهین ها و تحقیرها، و نیز آنچه فراتر از همۀ زنجیر و دست بند و پابند و چشم بند و شوکر و کتک ها و سیلی ها و ضرب و شتم ها ... مرا به غایت عذاب داده و بر من سنگین آمده و گران تمام شده است، واقعیت تلخ تهدید به مرگ و اعدام بوده است. در این سال هایی که به اندازۀ یک عمر بر من گذشته، عفریت مرگ چون کرکسی سیاه همواره و همیشه بر فراز سرم معلق و در پرواز بوده است. در توان من نیست تا احساسم را هنگامی که از تو می خواهند وصیت نامۀ خود را بنویسی و سپس بر چهار پایه قرارت می دهند تا تو را به دار بکشند، وصف کنم و شرح دهم.
در طول این سال ها هر جاهلی که به آموزۀ اهریمن و به آئین وحوش بیابان گرد تربیت یافته، به خود اجازه داده است تا با تهدید به قتل و اعدام مرا شکنجه کند. در مهرماه همین سال جاری، زمانی که مأموران وزارت اطلاعات مرا در شهر ارومیه ربوده و در سیاه چال های بازداشتگاه ادارۀ اطلاعات آن شهر تحت بازجویی قرار داده بودند، وقتی برای بازجو توضیح می دادم که معمولاً روال کار بدین گونه است که وزارت اطلاعات برای مخالفان و منتقدان رژیم پاپوش می دوزد و پرونده می سازد و متهم می کند و دادسرای انقلاب هم چشم بسته محکوم و مجازات می کند و در این میان دادگاه و قانون و قاضی تماماً ظاهرسازی و فرمالیته است كه تنها کارکرد آن فریب افکار عمومی است؛ وی در مخالفت با من به صراحت می گفت: "اگر چنین بود که می گویی هم اکنون دستور می دادم تو را اعدام کنند". و یا در همین مدت که مرا به بازداشتگاه ادارۀ اطلاعات کرج انتقال داده بودند، رئیس بند ۸ سپاه در زندان رجایی شهر به من می گفت: "تو سر سالم به گور نمی بری." یادم هست در دورۀ نخست حبس خود در زندان ندامتگاه کرج، رئیس بازرسی زندان معتقد بود که می شود با تزریق یک آمپول مرا به قتل رساند. آب هم از آب تکان نمی خورد!

باری، واقعیت این است که تا زمانی که مجازات اعدام یعنی قتل و جنایت دولتی در قوانین جزایی کشور وجود داشته باشد، نمی توان انتظار داشت که مقامات و کارکنان رسمی دولت در سمت های مختلف اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و انتظامی و قضایی، دیگران را به مرگ و اعدام تهدید نکنند و از این روش و شیوۀ مؤثر جهت شکنجه و سرکوب مخالفان و معترضان حاکمیت استبداد، ناجوانمردانه بهره نبرند. همچنین نمی توان توقع داشت که حکومت اسلامی با لغو مجازات اعدام شیشۀ عمر خود را به سنگ بکوبد.
 رژیم منفور اسلامی به دلیل اینکه بر لبۀ پرتگاه زاده شده، اگر حتی یک گام از موازینی که به هنگام ظهورش اتخاذ کرده است عقب بنشیند بدون شک به اعماق سقوط خواهد کرد. (منظور نگارنده از لبۀ پرتگاه بطور نمادین بام مدرسه رفاه است که در سال ۵۷ مقامات رژیم گذشته را در آن مکان اعدام می کردند.) رژیم غذایی حکومت اسلامی تغذیه با مرگ است. اگر نکشد زنده نمی ماند. بنابراین، همانطور که گفته شد، عاقلانه نیست اگر امیدوار باشیم آیت الله ها به ارادۀ خویش نردبان را از زیر پای خود فرو بکشند. بویژه آنکه اینان تجربۀ نظام پيشين را در چنته دارند که چگونه تحت فشارهای حقوق بشری دولت کارتر دستگاه عصبی اش مختل گردید و اشتباهات محرزی مرتکب شد.
رژیم اسلامی حاکم بر ایران، بنا بر ماهیت سرکوبگر، خونریز و تروریستی خود، هرگز حتی یک فرد مخالف و معترض را به رسمیت نمی شناسد و نه تنها وی را از هیچ حقوقی برخوردار نمی داند، بلکه تجربه نشان داده است که همواره تمام توان خود را در جهت نابودی او بکار گرفته است. اگر توجه کرده باشیم، به هنگام انتخابات های یاوه و دروغین این رژیم و در نمایش ها و تبلیغات رسانه ای در رادیو و تلویزیون که مردم را به شرکت در انتخابات تشویق می کنند، محض نمونه حتی یک تن از ایرانیان که مخالف شرکت در انتخابات بوده باشد و یا نظری مغایر با تبلیغات رسمی ابراز کند حق اظهار وجود ندارد و اساساً وجود چنین فرد منتقد و مخالف و ناراضی، نادیده گرفته شده و انکار می شود.
این حقیقت را باید در نظر بگیریم که بنیاد ایدئولوژیک حکومت اسلامی بر پایۀ اسلام و قرآن بنا گذاشته شده و به همان گونه که قرآن مخالف فکری و منتقد متن اش را کافر می خواند و مستحق مجازات مرگ می داند؛ در حکومت اسلامی نیز با جدیت تلاش می شود تا مخالف و معترض و ناراضی سیاسی را در صورت ممکن اعدام کرد، به قتل رساند، ترور کرد و یا دست کم با حبس در زندان وی را از کار انداخته، فشل و فلج نمود و به عمر او رفته رفته خاتمه داد.

چنانچه وجود فکر «خدا» را در اذهان مردم ناشی از «ترس از مرگ» بدانیم، حکومت های خودکامه با اعدام  و جانستانی و محروم کردن از زندگی، برای خود سرشتی خدایگانی و خدای گونگی باز تولید می کنند. حکومت های خودکامه هنگامی که در اذهان عموم این توهم را به اثبات رساندند که صاحب جان و زندگی مردم هستند و خود را از قدرتی فراانسانی برخوردار ساختند، آنوقت استبداد و خودکامگی خویش را بر نسل ها و زمان ها حاکم و مسلط می گردانند. در نتیجه، زندگی همگانی و جامعۀ مدنی را متوقف کرده و تضعيف و منحل می کنند.

ناگفته نماند که هرگونه مجازات اعدام و قتل و قصاص در حکومت اسلامی به ضرورت سیاسی و به ضرورت حفظ قدرت صورت می گیرد. قتل و اعدام انسان ها نیاز حیاتی رژیم منفور اسلامی است و هر گاه زمام داران حکومت اسلامی نتوانند اعدام مخالفان سیاسی را در افکار عمومی توجیه کنند، نیاز خود را با اعدام و قصاص مجرمین عادی و بویژه آويزان كردن جنازۀ مجرمین از جرثقيل  و در ملأ عام ارضا می کنند. در گذشته های تاریخی نیز قدرت های سلطه گر مخالفان خود را اعدام می کردند و جنازۀ آنها را مدت ها از دروازۀ شهر آویخته و در معرض تماشای عموم قرار می دادند. حتی وقتی می دیدند جنازه ها تجزیه و پوسیده و گندیده می شود، پوست آنها را با کاه می انباشتند تا مدت زمان بیشتری در انظار عمومی نمایش داده شود. به دار آویختن و حلق آویز کردن مجرمان به خودی خود تحقیر انسان ها است. بويژه آنجا که در ملأ عام افراد را از جرثقیل آویزان می کنند، منظور اصلی بی مبالات و بی اعتنا ساختن مردم نسبت به زندگی و سرنوشت خود و ایجاد بیزاری و دلسردی و دلمردگی در مردم است که در نتیجۀ تماشای مرگ و مرده و جسد و جنازه بوجود می آید.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که در جهان امروز و نزد افراد آگاه، سفسطه ای که در مورد تفاوت مجازات اعدام با مجازات قصاص قاتلين از طرف دستگاه قضایی رژیم عنوان می شود، به هیچ وجه شنونده و خریداری ندارد. بی گمان جنایت و زشتی اعدام ها و قتل هایی که به نام قصاص قاتلين اجرا می شود، یعنی قتل هايی که بر اساس شریعت اسلام و بنام قصاص صورت می گیرد و افراد عادی و سالم را در مقام جلاد، تشویق به جرم  و قتل و جنایت می کند، به مراتب بیشتر از اعدام های دولتی است که فی المثل در مورد قاچاقچیان مواد مخدر یا سارقان مسلح یا متجاوزین به عنف همواره در حکومت اسلامی انجام می گیرد. بارها شاهد بوده ایم که پدر و مادر سالخورده ای را تحت عنوان اولیای دم، واداشته اند که چهارپایه را از زیر پای فرد محکوم به قصاص بیرون بکشند و به دست خود مرتکب جنایت شوند. حکومت اسلامی با این بهانه که قصاص از حقوق مردم است و به دولت ارتباطی ندارد، می کوشد خود را از ارتکاب به قتل و جنایت تبرئه کند. در صورتی که از این احکام و اقداماتِ بنامِ اعدام های شرعی و بنامِ قصاص نیز همچون ابزاری پرقدرت در جهت سرکوب جامعه و تثبیت و تقویت سلطۀ اهریمنی خود به غایت سود می برد.
 ترور به گونۀ دقیق کلمه یعنی وحشت پراکنی. اگر این تعریف را در نظر داشته باشیم، تمامی اعدام ها و قصاص هايی که در حکومت اسلامی صورت می گیرد، مصداق صحیح ترور می باشد. حکومت اسلامی در هر سال بالغ بر ۴۰۰ نفر را اعدام می کند و هدف واقعی این جنایت ها ایجاد رعب و وحشت در جامعه و سرکوب روانی آحاد ملت است. رژیم منفور اسلامی از اعدام و قصاص و قتل ملت ایران در جهت ماندگاری و دوام و بقای خود بهره می برد. این حربه را می باید از چنگال های خونی آیت الله ها بازپس بگیریم. تا وقتی حکومت ها در ایران از این قدرت برخوردار باشند كه بتوانند جان مردم را بگیرند، فی الواقع بر جایگاه خدایی تکیه زده و هرگز مسألۀ استبداد و خودکامگی در این سرزمین حل و رفع نخواهد گردید و این چرخۀ باطل تاریخی از گردش خود باز نخواهد ایستاد.

 ملغی شدن مجازات اعدام و قصاص و حذف آن از قوانین قضایی کشور و نه صرفاً متوقف ساختن اجرای حکم اعدام، می تواند آرامش و امنیت روانی جامعۀ ایران را به گونه ای تاریخی برقرار و تضمين نمايد و به لحاظ روان شناختی نیز در حفظ تعادل و تمامیت روحی یکایک افراد جامعه تأثیر و نقش تعیین کننده ای داشته باشد. بازگرداندن شادی و نشاط به جامعۀ ايران و ایجاد امید به زندگی و آینده، که لازمه و ضرورت فرآیند رشد و تکامل  انسان هاست، از جمله در گرو حذف مجازات اعدام و قصاص از قوانین جزایی کشور است.

در پايان اين يادداشت لازم می بينم با سخنی كوتاه ياد و خاطرۀ منوچهر جمالی، دانشمند فقيد را گرامی بدارم:

هيچ چيزی مقدس نيست،
هيچ شی ای
هيچ شخصی
هيچ كلامی
هيچ مكانی
مگر جان انسان
مگر زندگی
بطوری كه "خدا هم حق ندارد حكم قتل و اعدام صادر كند".

 ۵ بهمن  ۱۳۹۳
زندان کرج

----------------------------------------------------------------------------------------------
بیست و یک


اعلام اعتصاب غذا



من محمدرضا پورشجری هستم، دارای نام مستعار سیامک مهر، نویسندۀ وبلاگ گزارش به خاک ایران.
من پس از تحمل چهار سال حبس در شرایط جهنمی زندانهای جمهوری اسلامی که دستگاه قضایی سرکوبگر این رژیم بنا به اتهامات پوچ و بی اساسی چون اقدام علیه امنیت کشور، توهین به رهبری و توهین به مقدسات بر من تحمیل کرده بود، در تاریخ یکم شهریور ماه سال جاری از زندان آزاد گشتم. اما تنها ۳۸ روز پس از آزادی یعنی در ۸ مهرماه، مأموران وزارت اطلاعات در شهر ارومیه مرا ربوده و در سیاه چال های بازداشتگاه ادارۀ اطلاعات آن شهر تحت بازجویی های بی دلیل و بی مورد قرار دادند. سپس به همان اتهاماتی که از بابت آنها قبلا به چهارسال زندان محکوم شده بودم، مجدداً پرونده ای ساخته و به دادسرای انقلاب کرج ارجاع دادند. اما در کرج نیز دوباره توسط مأموران وزارت اطلاعات به سلول های انفرادی بازداشتگاه ادارۀ اطلاعات کرج معروف به بند ۸ سپاه واقع در زندان رجایی شهر منتقل شده و در آنجا نیز با فشار و شانتاژ و توهین و تحقیر و اذیت و آزار و تهدید به مرگ واعدام و با چشمان بسته مورد بازجویی‌های بی پایان قرار گرفتم. اکنون نزدیک به چهارماه است که مرا بصورت بلاتکلیف در یکی از کثیف‌ترین زندان‌های جمهوری اسلامی که هر روز آن یک فاجعه انسانی است در میان اشرار و جانیان و قاچاقچیان و سارقان حرفه‌ای و بیماران روانی اسیر کرده اند. با توجه به این واقعیت ها به آگاهی هم میهنانم می رسانم که تصمیم گرفته ام در اعتراض به شرایط ناگوار خود و اعتراض به رنج و درد و بیدادی که بر من روا داشته اند از تاریخ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ به مدت نامعلوم به اعتصاب غذا مبادرت کنم. ضمن هشدار نسبت به بیماریهای متعددی که بدان دچار هستم، از جمله عوارض قلبی، دیابت، سنگ کلیه و ورم غده پروستات، اعلام می دارم که مسئول هرگونه عواقب این اقدام و مسئول سلامت جسمی و روحی خود را شخص علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی و دستگاه قضایی این رژیم و همچنین دولت مردم فریب حسن روحانی به خصوص وزارت اطلاعات این دولت می شناسم که برای من پاپوش دوخته و پرونده سازی کرده‌اند.

بهمن ماه ۹۳
ندامتگاه
زندان مرکزی کرج

----------------------------------------------------------------------------------------------
بیست و دو


بهای ۳۸ روز آزادی



بعد از آنكه در هشتم مهرماه ۱۳۹۳، يعنی دقيقاً ۳۸ روز پس از آزاد شدن از چهارسال زندان، در شهر اروميه توسط مأموران وزارت اطلاعات رژيم جمهوری اسلامی ربوده شده و به بازداشتگاه ادارۀ اطلاعات اروميه منتقل شدم، در آنجا اتهاماتی به من وارد ساخته و در شعبۀ ٩ دادياری دادگاه انقلاب اروميه پرونده ای به اتهام اقدام عليه امنيت كشور تشكيل داده و به من اصطلاحاً «تفهيم اتهام» نمودند. اما اين پرونده را به همراه خود من به كرج آورده و به دادگاه انقلاب كرج ارجاع دادند كه در دادياری شعبۀ ۱۲ به رياست «ايوب ابراهيميان» مطرح شد. اما ادارۀ اطلاعات كرج پس از ۱۵ روز بازداشت من و بازجویی های مكرر، پرونده ديگری در همين شعبه دادياری تحت عنوان تبليغ عليه نظام مفتوح كرد كه پس از چند جلسه بازپرسی در تاريخ ۹۳/۱۲/۲۱ در شعبۀ يك دادگاه انقلاب کرج به رياست قاضی «آصف حسينی» به يكسال حبس و دوسال تبعيد به شهرستان اردكان و مصادره اموال محكوم گرديدم. من در بازپرسی ها كتباً اظهار داشته ام كه هرگز اين دادگاه و محاكمات اسلامی را موجه و معتبر نمی شناسم و آنرا صرفاً وسيله ای جهت سركوب مخالفان و منتقدان رژيم اسلامی می دانم. من هرگز با معرفی وكيل حاضر نخواهم شد به اين دادگاه های فرمايشی مهر تأييد زده و آنرا توجيه كنم. اين نظر را همواره در چنين محاكمات و اين محكمه های اسلامی تكرار كرده ام. هرگز هيچ يك از آرا و احكام اين محكمه ها را امضا نكرده ام و هيچ ارزشی برای این احكام قايل نيستم.

لازم به توضيح است كه اساساً در قضای اسلامي مقوله ای بنام وكيل و وكالت پیش بینی نشده و امروز دادگاه های اسلامی برای ظاهر سازی و فريب افكار عمومی وكلا را در محاكمات با اكراه می پذيرند. اما عملاً هيچ اعتنايی به وكيل ندارند و حاكم شرع و قاضی اسلامی فعال مايشاء بوده و حرف آخر را مي زند. به ويژه در محاكمات سياسی كه فقط و فقط به قصد سركوبی و ازميان برداشتن هر معترض و منتقد و مخالف رژيم اسلامی انجام می شود.
وکیل در این محاکمات نقش تأییدکننده و توجیه کنندۀ بیدادگاه ها را بازی می کند و قوانین ظالمانه و پوچ و بی اساس اسلامی را به صورت قانونی و حقوقی و موجه و معتبر جلوه می دهد و احکام دادگاه ها را غیرمستقیم منصفانه و عادلانه می نمایاند. زشت تر هم اینکه در پایان هر محاکمه ای، این وکلا از قاضی شرع تقاضا می کنند که موکل وی را شامل رأفت اسلامی قرار دهد. در واقع این خواهش بخصوص در مورد شخص من می تواند تفی باشد که بصورت من انداخته می شود و باعث ننگ من است. بنابراین من در هیچکدام از این محاکمات نمایشی و سرکوب گرانه هرگز وکیل معرفی نکرده ام و نداشته ام. از طرفی من کتباً در شعبۀ ۱۲ دادیاری دادگاه انقلاب کرج، اظهار نموده ام که هیچ یک از آدمهای رژیم پلید اسلامی مخاطب من نبوده و من هیچ قاضی و دادگاهی را برای رسیدگی به اتهامات واهی و احمقانه ای نظیر « تبلیغ علیه نظام » و « اقدام علیه امنیت کشور» و « توهین به مقدسات» و« توهین به رهبری» را که وزارت ضد بشر اطلاعات این رژیم به معترضان و منتقدان وارد می سازد معتبر نمی شناسم و تنها و تنها مخاطب من در وهلۀ نخست هم وطنان من هستند و پس از آن افکار عمومی جهانیان است که روی سخن من با ایشان است. من تنها با رسانه ها و مردم صحبت خواهم کرد. من با سازمان ها و نهادهای مدافع حقوق بشر و با فعالان حقوق مدنی صحبت خواهم کرد.

در مورد اتهام اقدام علیه امنیت کشور که گویا بدون اینکه دادگاهی حتی در ظاهر تشکیل شود، مرا به پنج سال حبس محکوم کرده اند، ضروری است  گفته شود که هنوز این حکم به من ابلاغ نگردیده. اما مددکار زندان بنام آقای « قضات لو» که به مسایل قضایی و حقوقی زندانیان رسیدگی می کند در تاریخ ۱۶/۴/۹۴ به من اطلاع داد که رییس شعبه ۷ اجرای احکام دادگاه انقلاب کرج بنام  آقای « شهروی» به ایشان گفته است : "پورشجری به پنج سال حبس علاوه برآنچه هم اکنون در حال گذراندن آن می باشد محکوم گردیده است."
این نکته نیز قابل ذکر است که هرگز این آرا و احکام اسلامی را به طور رسمی در اختیار من نگذاشته اند و غالباً ابلاغیه ها بطور شفاهی بوده و یا هیچوقت اجازه حتا رونوشت برداشتن از این احکام را به من نداده اند. نکته دیگر اینکه حکم یکسال حبس و دوسال تبعید از بابت اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی را بدون آنکه مورد اعتراض واقع شود به دادگاه تجدید نظر برده و ضمن تغییر محل تبعید از اردکان به شهرستان طبس، مورد تایید قرار داده اند. ناگفته نماند که من چون هیچ یک از محاکمات اسلامی را معتبر و قانونی نمی شناسم و تمامی این محاکمات را مغایر و حتی در ضدیت با قوانین بین المللی و حقوق بشر، بویژه مخالف و مباین مواد سی گانۀ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، بخصوص مواد ۱۸ و ۱۹ این اعلامیه می شناسم؛ بنابراین هرگز به احکام اسلامی که در محاکم شرع صادر می شود اعتراض نمی کنم و از این طریق بر پوچ و بی اعتبار بودن این احکام تأکید می ورزم.

و اما در مورد بیماری های خود لازم می بینم شرحی بیاورم و مشکلات خود را در این باره با هم میهنانم در میان بگذارم.

از سال ۱۳۹۱ که به سکتۀ قلبی دچار شدم تا به امروز بدون وقفه دارو مصرف کرده ام و زندان در این خصوص کاری جدی برای من صورت نداده و به درمان واقعی من نپرداخته اند. طی سه چهار ماه اخیر، دوتن از پزشکان بهداری زندان ندامتگاه کرج بنام دکتر رضا حیدری و دکتر سعید آینه وش کتباً دستور داده اند که می باید دکتر متخصص داخلی مرا معاینه نماید و وضعیت قلبی مرا گزارش دهند که به هیچیک از این توصیه ها تاکنون توجه نشده است. بیماری دیابت خود را با سر سختی تحمل می کنم و داروهایی که مصرف می کنم تآثیر چندانی نداشته و درد و رنج مرا ازین بابت کاهش نداده است. امکان تغذیه مناسب و پیروی از یک رژیم غذایی نیز در زندان غیر ممکن است و فقط می بایست دردها و بیماری ها را به هر صورت تحمل نموده و با خود درمانی و استفاده از دانسته های سایر زندانیان، تا حدودی از درد و رنج این ناخوشی کاست. مشکلات و نارسایی های مجاری ادرار و کلیه ها و پروستات خود را هم تاکنون به همین روش تحمل کرده ام و خود را سازگار ساخته ام.

زندان کرج (ندامتگاه)
تیرماه ۱۳۹۴

----------------------------------------------------------------------------------------------
بیست و سه



قابل‌ توجه جناب آقای احمد شهید گزارشگر ویژۀ شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد،

و همچنین قابل‌ توجه :
سازمان عفو بین ‌الملل،
سازمان دیده ‌بان حقوق بشر،
سازمان گزارشگران بدون مرز،
و سایر ارگان‌ها و نهادهای فعال در زمینۀ حقوق بشر


با درود فراوان

پیش ‌از این دولت جمهوری اسلامی و دستگاه قضایی این رژیم، مرا که آرا و اندیشه‌ها و نظرات خود را پیرامون مسائل و مشکلات جامعۀ ایران در صفحۀ شخصی خود در فضای مجازی منعکس می‌ساختم، بنا به اتهاماتی پوچ و واهی چون اقدام علیه امنیت کشور، توهین به رهبری جمهوری اسلامی و توهین به مقدسات، به مدت چهار سال به زندان افکندند.
در طی این زمان، براثر شکنجه‌ها و کتک خوردن‌ها و ماه ها حبس در سلول انفرادی در بازداشتگاه‌های وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و نیز به سبب فشارهای روانی و تنش‌های عصبی و سختی‌ها و رنج های حاصل از سال‌های زندان به بیماریهای قلبی و عروقی مبتلا شدم و به‌ مرور زمان و تداوم این شرایط، دیابت و امراض کلیوی و ورم غده پروستات و سیاتیک و دیسک کمرهم به آن افزوده شد. در سال ۱۳۹۱ به دنبال سکته قلبی و براساس تشخیص پزشکی قانونی که مراحل معاینات و روند تشخیص متخصصان در پرونده پزشکی من در بهداری زندان کرج موجود می‌باشد، دیگر قادر به تحمل حبس و زندان نبودم و می‌باید از زندان آزاد می‌شدم. ولی متاسفانه دستگاه قضایی رژیم اسلامی به این تشخیص وقعی نگذاشت و توجه نکرد. درنتیجه و به ناگزیر من پس از تحمل دوران حبس در اول شهریورماه ۱۳۹۱ از زندان آزاد شدم.
اما وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بلافاصله و پس از گذشت تنها ۳۸ روز از آزادی من، دوباره مرا بازداشت کرده و با افترا و پاپوش و پرونده‌سازی، از طریق دادسرای انقلاب کرج و سپس در یک جلسه دادگاه کاملاً فرمایشی به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام اسلامی، مرا به یک سال حبس و دو سال تبعید به شهرستان طبس و مصادره اموال محکوم کرد.
اکنون که به روزهای پایانی حبس خود نزدیک می‌شوم، به‌روشنی آگاهم که قادر به تحمل دوران تبعید آن‌هم در بدآب و هواترین نقاط در وسط کویر ایران نمی‌باشم و جان خود را ازین بابت به‌ طور جدی در معرض خطر مرگ می‌بینم. لذا از شخصیت‌ها و ارگان‌ها و سازمان‌های نامبرده و نیز از هم‌میهنانم تقاضا دارم تا با هشدار دربارۀ وضعیت مخاطره‌آمیز زندگی من و با اعتراض به مقامات جمهوری اسلامی، افکار عمومی را نسبت به ظلم و بیدادی که بر من هموار شده آگاه نموده و از فرستادن من به تبعیدگاه جلوگیری نمایند.

با سپاس

محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) نویسندۀ وبلاگ گزارش به خاک ایران
چهارشنبه هجده شهریور هزار و سیصد و نود و چهار
زندان کرج (ندامتگاه)

----------------------------------------------------------------------------------------------
بیست و چهار



مرا یاری کنید!



در تاریخ اول مهرماه سال جاری یعنی کمتر از یکماه دیگر دوران حبس من به اتهام فعالیت تبلیغی علیه رژیم جمهوری اسلامی به پایان می رسد که بلافاصله مرا محبوس در غل و زنجیر به شهرستان طبس برده و دورۀ تبعید من آغاز می شود.

حاکمان جمهوری اسلامی و دستگاه قضایی این رژیم با تبعید من به شهرستان طبس که ده کورۀ دورافتاده ای است که در دل داغ کویر مرکزی کشور واقع شده، آنهم برای مدت دوسال، درحقیقت قصد جان مرا کرده اند. آنها به خوبی آگاهند که من سکته زده هستم و از نارساییهای قلبی بطورجدی رنج می برم و بیماری دیابت حاد و بیماریهای مجاری ادرار و سنگ کلیه و ورم غدۀ پروستات، مجموعاً جان مرا هر لحظه در معرض خطر مرگ قرار داده است. و نیز به دلیل اینکه برای رهبران رژیم اسلامی ممکن نیست تا مرا اعدام کنند و یا با ترور به قتل برسانند وهمچنین بسیار پرهزینه خواهد بود اگرمن در زندان بمیرم (به دلایلی که همگان کم و بیش به آن آگاهیم) ازین قرار تصمیم گرفته اند به این وسیله و با تبعید به دورافتاده ترین و بد آب وهواترین نقطۀ کشورنسبت به کرج، که از هرگونه امکانات شهری و پزشکی و بیمارستانی بی بهره است، موجبات مرگ مرا بطور ظاهرا طبیعی فراهم آورند.
می بینیم که رهبران کینه توز جمهوری اسلامی، درعوض اینکه به درمان واقعی بیماری های من اقدام کنند، درصددند که شرایط زندگی مرا هرچه بیشتر نامناسب و فاجعه بارکرده و با تبعید و فشار و تضییع حقوق و آزادی ها، عرصه را بر من تنگ نموده و رفته رفته مرا از پای درآورده و نابود کنند.

ازاین رو از هم میهنانم و از فعالان حقوق مدنی، از مدافعان حقوق بشر، از حقوقدانان و سایر تلاشگران حوزه های اجتماعی و سیاسی تقاضا دارم که با هشدار نسبت به مخاطراتی که جان مرا تهدید می کند و با دفاع از حقوق من به عنوان یک وبلاگ نویس و مدافع آزادی بیان و با استمداد از افکار عمومی، اجازه ندهند تا حاکمان رژیم اسلامی بطور خودسرانه و با بی اعتنایی به پرنسیپ های جامعۀ جهانی یکی از منتقدان خود و یکی از معترضان به شرایط اسف بار حاکم بر جامعۀ ایران را در بی خبری همگان و در سکوت از میان برداشته و حذف کنند.

سیامک مهر (پورشجری)
نویسندۀ وبلاگ گزارش به خاک ایران
شهریور ۱۳۹۴ -  زندان کرج (ندامتگاه)

----------------------------------------------------------------------------------------------
http://gozareshbekhakeiran.blogspot.com