۱۳۹۶ دی ۱۰, یکشنبه

تکلیف ما با آخوندها چیست؟

تجربه و تاریخ نشان داده است که آخوندهای شیعه مثل گربۀ مرتضی‌علی، تاکنون به هر شکلی که سقوط کرده‌اند، دست‌آخر بر روی دوپای خود قرار گرفته و جان به سلامت برده‌اند: بعد از سقوط صفویان، پس از جنگ‌های ایران و روسیه در زمان عباس‌میرزا، پس از جنبش باب و سرانجام در دورۀ رضاشاهی. در همۀ این مقاطع سرنوشت‌ساز، امکان نابودی آخوندها تا حدود زیادی فراهم بود؛ اما به سبب آلودگی مذهبی و دین‌زدگی جامعه، ناآگاهی عمیق توده‌ها و سستی و مماشات روشنفکران، روحانیت شرور و تبهکار شیعه موفق شد پس از کوتاه‌زمانی که به سوراخ‌ها خزیده و از دیده‌ها پنهان شده بود، دوبار سر بیرون آورده و دسیسه‌چینی و توطئه‌گری علیه آزادی و انسان و علیه رشد و پیشرفت و تحول و ترقی جامعه را از نو آغاز کند.

امروز که ملت ایران پس از چهل سال حاکمیت و سلطۀ مسلحانۀ آیت‌الله‌ها و حجج اسلام، پس از چهل سال دزدی و غارت و قتل و جنایت و تجاوز و بی‌ناموسی و ظلم و ستمکاری توسط فقها و روحانیت شیعه، به صورت یکپارچه و به طرزی شجاعانه و هیجان‌انگیز و باشکوه، در سرتاسر کشور بر ضد حکومت اسلامی بپا خاسته‌ است، باید موقعیت‌شناس بود و تکلیف خود را با آخوندها یکسره کرد. نباید فرصت فرار به آخوندها داده شود. نباید دوباره مرتکب اشتباهی تاریخی شویم. باید دانست که در راه نابودی آخوندها، هرگونه تعلل و اهمال و کوتاهی به ویژه در این فرصت غیرقابل تکرار و در این مقطع بی نظیر تاریخی، اشتباهی است که آیندگان هرگز بر ما نخواهند بخشید. نباید اجازه داد آخوندهای حیله‌گر پس از مدتی اختفاء، به شکلی نامتصور و از جایی غیر قابل پیش‌بینی، دگرباره ظاهر شوند و به تبهکاری و شرارت در جامعه مشغول گردند. باید در این فرصت استثنایی و در بحبوحۀ نبرد با حکومت سفاک اسلامی، حوزه‌های علمیه را نابود کرد. باید خشت خشتِ بناهای مذهبی را بیرون کشید و بر سر آخوندها خُرد کرد. باید همانطور که جوانان وطن در شب و روز گذشته، به زیبایی و با شجاعت دفتر امام جمعۀ ملایر را تخریب کرده و به آتش کشیدند، یکایک لانه‌ها و مخفی‌گاه‌های آخوندها را یافته و نابود کرد. 
کار و شغل آخوندها ارائۀ خدماتِ پس از مرگ است. بنابر این منبعد نباید هرگز هیچ آخوندی در بیرون از حصار گورستان‌ها دیده شود. باید هرکجا آخوندها و آیت‌الله‌ها و حجج اسلام و آیات عظام و مراجع تقلید را یافتید، ریش و پشم‌شان را تراشیده و تا روز محاکمه در دادگاهی صالح، در قفس نگهداری شوند. اصولاً هیچ جامعه‌ای به آخوند احتیاجی ندارد. آخوند و ملا و روحانی، عنصر کلاش و کلاهبرداری است که  مانند کپک خود را به انسان و به جامعۀ بشری تحمیل کرده است.

چند نکته پیرامون قیام ملت ایران

مراقب باشیم و بدانیم که نیرنگ و نادانفریبیِ اصلاح‌طلب‌ها و نواندیشان دینی و حیله‌گری شتر- گاو- پلنگانی به نام ملی- مذهبی‌، هرگز پایان نمی‌گیرد. ایشان با استدلالی بی پایه، مبنی بر اینکه تعرض به آخوندها و مراکز مذهبی و مقدسات اسلامی، دست حکومت را برای سرکوب معترضان باز می‌گذارد، فقط و فقط به نجات آخوندها و حراست از باورهای مذهبی خود می‌اندیشند و هرگز دغدغۀ آزادی و دموکراسی نداشته و ندارند.
سازمان‌ها و فرقه‌های تروریستی نیز طبق معمول در چنین فضاهایی، همواره در صف اول نوبت گرفته‌اند و همه چیز را به خود نسبت می‌دهند و شعارهای خودشان را سر می‌دهند و از اینکه مثل انیمیشن «کارخانۀ هیولاها» مردم را بترسانند، انرژی کسب می‌کنند و لذت می‌برند. 
همچنین نباید فریب دشمنان دموکراسی و فرصت‌طلبان و عوامل استبداد از نوع سلطنت‌طلب که دندان تیز کرده‌ و در این چند روز گذشته حسابی به تکاپو افتاده‌اند را خورد. اینان شرکای سنتی سازمان روحانیت هستند و به آخوند و مذهب به عنوان بهترین ابزار مهار و کنترل جامعه شدیداً نیاز دارند. هر دو نهاد سلطنت و نهاد دین، ریشه در جادو و در مناسبات پیشامدرن داشته و محتاج و مکمل یکدیگرند. نهاد واپسگرای سلطنت به طور خودکار روابط و مناسبات ارتجاعی،عقب‌مانده و ضدتاریخی را در جامعه بازتولید می‌کند. اشخاص وابسته به نهاد سلطنت طی دو سه روزی که از آغاز قیام مردم علیه جمهوری اسلامی می‌گذرد، پی در پی بیانیه و پیام صادر می‌کنند و می‌کوشند خود را به عنوان رهبری قیام به مردم تحمیل کنند. اینان بوی کباب شنیده‌اند، در صورتی که دارند خامنه‌ای داغ می‌کنند! 
اگر از همین ابتدا با هوشیاری صف دشمنان آزادی و دموکراسی را از صف خود باز نشناسیم، فردای پیروزی،  به عنوان مثال مجلس مؤسسان و مجلس تدوین قانون اساسی را که اهمیتی حیاتی دارند، بعید نیست تعداد زیادی از اسلامگرایان و عوامل استبداد و تروریستها و دشمنان آزادی اشغال کنند. مراقبت در برابر انحرافات احتمالی وظیفۀ خطیر افراد و نیروهای مبارز و آگاه است.
این نکته را هم به یاد داشته باشیم که از شعارهای مذهبی چون «الله‌اکبر» که شعار تروریست‌هاست، جداً پرهیز کنیم. مدرن و سکولار و لائیک بودن این انقلاب، نسبت به انقلاب اسلامی و شورش واپسگرایانۀ 57 باید در شعارهایش بازتاب داشته باشد.
در پایان می‌توان آرزو کرد ای کاش مردم کشورهای آزاد و دموکراتیکِ اروپا و آمریکا به خیابان‌ها بیایند و با تظاهرات خود از قیام ملت ایران پشتیبانی کنند و فقط به حمایت لفظی رهبران خود دلخوش نباشند.

پیروز باد قیام ملت ایران علیه حکومت جهل و جنایت اسلامی
-------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۰ دی‌ماه ۱۳۹۶
۳۱ دسامبر ۲۰۱۷
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۶ آذر ۱۱, شنبه

حکایت تکراری زمانه‌های سرکوب

معمولاً کتاب نخستین قربانی نظام‌های استبدادی است. کتاب و توسعاً متن مکتوب به طور سنتی منشاء آگاهی است، لذا هیچ سیستم سیاسیِ سرکوبگری علی‌الاصول نمی‌تواند به امر کتاب و مطالعه بی اعتنا بماند. از نگاه عوامل استبداد، کتاب سند و مدرک غیر قابل انکار مخالف و مخالفت است. اسلحه و مهماتی است که در خانه دشمن یافت می‌شود. هر کجای دیگر که دیده شد اهمیتی زیادی ندارد، اما نزد مخالفان سلاح مرگباری است. مردم جوامع اسیر استبداد نیز در اثر تدوام سانسور و سرکوب، رفته رفته به قلم و دفتر و کاغذ و کتاب خود به مثابه وسایل و آلات جرم می نگرند. در دوران پهلوی هر گاه مأموران ساواک به خانه یا محل کار مخالفی که غالباً «خرابکار» نامیده می‌شد هجوم می‌آوردند، قبل از هر چیز کتاب‌های آن شخص را توقیف می‌کردند. صادق چوبک در شرح خاطرات خود می‌گوید به هنگام احساس خطر کتاب‌ها و دفترها و دست‌نوشته‌های خود را درون صندوقی فلزی قرار می‌داده و در باغچه حیاط خانه‌اش چال می‌کرده است.

یادم است سالها‌ی 60-61 درست در بحبوحۀ بگیر و ببندها و بازداشت‌ها و اعدام‌ها و در آغاز دورانی که آخوندها در پی محکم کردن پایه‌های حکومت خود خفقان نفسگیری بر جامعه حاکم کرده بودند، به طور اتفاقی با صحنه‌ای روبرو شدم که مدتی پیش از این نیز در شهر محل اقامتم در ترکیه برایم تکرار شد.
در مشهد یعنی شهر زادگاهم، دو طرف جاده‌ای که به فرودگاه شهر منتهی می‌شد و بعدها به «بولوار فرودگاه» شهرت یافت، جنگلی مصنوعی احداث کرده بودند که با سایه‌ها و زیبایی‌ها و هوای فرحبخش خود به تفرجگاه مناسبی برای مردم ساکن محل تبدیل شده بود. من و همسالان نوجوانم از باریکه راه‌های این نهالستان برای بازی و دویدن و دوچرخه‌سواری استفاده می‌کردیم.
صبحِ یکی از همین روزها در تابستان سال 60 یا 61 بود (دقیق یادم نیست) که متوجه شدم باریکه راه جنگلیِ مقابلم با تلی از کتاب مسدود شده است. ظاهراً در تاریکی شب صدها جلد کتاب را در محل رها کرده و گریخته بودند. هنوز شبنم سحرگاهی به جلد کتاب‌ها نفوذ نکرده بود. رد چرخ‌های وسیلۀ حمل کتاب‌ها روی خاک پیدا بود و نشان می‌داد که هر کس بوده به سرعت از محل دور شده است. به نظر می‌رسید یک نفر کتابخانۀ شخصی‌اش را با شتاب و بدون فرصت تأمل و جدا نمودن کتاب‌های بدون مشکل، یکجا عقب وانت‌بار ریخته و با هول و هراس و در حالی که مدام بر می‌گشته و پشت سر و اطرافش را می‌پاییده که مبادا کسی تعقیبش کند، در وسط جنگل رها کرده و گریخته است. کتاب‌هایی که تا یکروز قبل در قفسه‌های رنگ‌آمیزی شده و براق با احترام نگهداری می‌شد و بعضاً زینت بخش سالن‌ پذیرایی بود و صاحبش به این دارایی افتخار می‌کرد، اکنون با بی احترامی بر زمین خاکی و در میان خار و خاشاک شبیه کودکی سر راهی رها شده و سرپرستشان با شرمندگی از محل گریخته بود. من که به دلیل بی تجربگی وخامت اوضاع را درک نکرده بودم، با بی احتیاطی تعدادی از کتاب‌ها را همراه خودم به خانه آوردم.

از این اتفاق چند هفته‌ای گذشت و هنوز خواندن کتاب‌ها را تمام نکرده بودم که یکی از همکلاسی‌های دوران دبیرستان که مدتی بود از وی بی خبر بودم به سراغم آمد و از من خواهش کرد تا مقداری کتاب را برایش نگهداری کنم. پدرش عضو حزب توده بود و احتمال داشت به خانه آنها حمله کنند. دوستم از این ماجرا طوری با خونسردی صحبت می‌کرد که من اهمیتی به موضوع ندادم. ولی زمانی که یک دستگاه کامیون حامل ده‌ها جعبه و کارتن مقوایی پر از کتاب مقابل خانۀ ما ایستاد، راستش مقداری ترسیدم. 
اما برای من عدو سبب خیر شد. یکی از اتاق‌های خانۀ ما پر از کتاب شده بود. من سالهای طولانی در میان انبوه کتاب‌هایی که در هم و بر هم روی هم چیده شده بود و هیچکس سراغشان را نمی‌گرفت، می‌گشتم و لذت می‌بردم. در اثر این اتفاق به اندیشه‌ها و ایده‌ها و دیدگاه‌هایی پی‌بردم و با جهان‌هایی آشنا شدم که شاید در غیر این صورت برای بخصوص من با توجه به شرایط و موقعیت زندگی‌ام، چنین توفیقی هرگز امکان نداشت. از سوی دیگر خانه‌نشینی و غرق شدن در مطالعه، همه کنجکاوی‌های سالهای جوانی‌ام را انگار پاسخ می‌داد و مرا از آن بیرون که پر از مرگ بود و اعدام و ترور و زندان، محافظت می‌کرد.
اما این آرامش و امنیت روزی به پایان رسید و عاقبت سراغ پوست به دباغخانه افتاد. سال 89 که مأموران وزارت اطلاعات در پی شناسایی‌ من به عنوان وبلاگنویس منتقد به خانه‌ام در کرج یورش آوردند، به همراه وسایل مورد نیاز چند جلد کتاب هم توقیف کردند. البته این عمل هیچ کمکی به آنها نمی‌کرد. توقیف کتاب رفتاری مبتذل و غیر ارادی و عادت موروثی یک رژیم استبدادی بود.
دشمنی با کتاب در دی ان ای رژیم‌های دیکتاتوری است. در این نظام‌ها کتاب و مطالعه امری آزاد و عمومی نیست و به هر چیزی که به اندیشه و زبان و بیان مربوط می‌شود به چشم دشمنی می‌نگرند که می‌باید به شدت تحت کنترل قرار گیرد. سال گذشته  در روزها و هفته‌های بعد از کودتای 15 ژولای در ترکیه، هنگام پیاده‌روی در ساحل دریا و جنگل‌های اطراف محل سکونتم، جا به جا به صحنه‌هایی بر می‌خوردم که افرادی کتاب‌های خود را مخفیانه آورده مثل زباله در زیر بوته‌ها و مکان‌های دور از چشم ریخته و دور شده‌ بودند. می‌توانستم حدس بزنم که هنگام فرار با چشمانی گشاده و هراسناک، آماده بودند تا هر نسبتی را با کتاب‌هایی که پیش از خواب بسیاری از شب‌هایشان را پر معنا و معمایی کرده بود انکار کنند. چقدر ظاهر تنها و ترحم‌انگیز این کتاب‌ها شبیه جنین‌های سِقط شده و رهاشده در تصاویر مربوط به صفحۀ اخبار حوادث روزنامه‌ها بود!
از سال 2016 و در پی کودتای 15 ژولای، در جامعۀ ترکیه شرایطی مشابه تمامی دوران‌های سرکوبی و خفقان شکل گرفته است که البته بحث آن موضوع این یادداشت کوتاه نیست. برای من که از سرزمینی گریخته‌ام که همواره بی هیچ خطایی متهم بوده‌ایم و حتا از ترس مجازات به جرم بی گناهی، هر شب را با هول و هراس خوابیده و بیدار شده‌ایم و در تمام کابوس‌هایمان شبح طناب دار حضور داشته، البته که شرایط امروز جامعۀ ترکیه چیز تازه‌ای نیست و ترسی بر نمی‌انگیزد. فقط چیزی که هست تحمل ابتذالِ استبداد اندکی سخت به نظر می‌رسد. در این کشور نیز بی احترامی به کتاب‌هایی که غرقه در گل و لای ساحل رخوتناک دریای مرمره با ورق‌های باز خود زبان به اعتراض گشوده‌‌اند، حکایت تکراری زمانه‌های سرکوبی و اختناقی است که سرتاسر تاریخ بشر را نقطه‌گذاری کرده است.

***
لذت بردم از نوشته ی تازه ی سیامک مهر درباره ی ترس خودکامه ها از کتاب (آزادیبان)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
2 دسامبر 2017
یالووا - ترکیه
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com